ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

به نام خدای علی و فاطمه

به قول شاعر که میگه:
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست...

حقیر میون دریای خادمان حضرت اباعبدالله مثل قطره هم نیستم که به چشم بیام ولی دلم می خواد هر جور که می تونم ارادت خودم رو به عاشقان ارباب بی کفن و رهروان ولایت نشون بدم آرزو دارم حتی به اندازه یک سطر هم که شده مطلبی جهت استفاده ستایشگران امام حسین قرار بدم شاید بتونم از این راه کمی کسب ثواب کنم

آرزو دارم اینجا پاتوق حزب اللهی ها و عاشقان سیدعلی خامنه ای بشه

جهت سلامتی و فرج حضرت صاحب الزمان و طول عمر امام خامنه ای صلوات


طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی



جهت مشاهده متن روضه ها و گریزهای

شب اول محرم و عزای حضرت مسلم(ع)

به ادامه مطلب مراجعه نمایید






خدا رو صد هزار مرتبه شکر می کنیم که:سالی دیگه،محرمی دیگه،توفیق دیگه،ذره پروری دیگه،منت به سر ما گذاشتند و تونستیم امسال هم در خیمه سید الشهداء و جمع عزاداران آن حضرت نفس بزنیم،حسین حسین بگیم و اقامه ی عزای اون حضرت بکنیم،یک کلام اقتدای به مادرش فاطمه ی زهرا سلام الله علیها کنیم. امشب نیت کنید بگید که: ان شاءالله به زودیه زود، محرم رو تو کربلا ان شاءالله برگزار کنیم، کنار حرم ابی عبدالله،با امام زمانمون ان شاءالله با رهبرمون ان شاءالله ،زائر شید از همین جا:بُعد منزل نبود در سفر روحانی
اَلْسَّلامُ عَلَیْکَ ی اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّه دیدی می خوای وداع کنی، از حرم ابی عبدالله میآی بیروی، عقب عقب که میآی،این جمله رو میگی،یعنی من رو دوباره کربلا بیآر. وَلاجَعَلَهُ اللَّه آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ. بگو یا صاحب الزمان:آجرک الله آقاجان،قربون شال عزات برم،آقام آقام آقام.خدا رحت کنه رفتگانمون،علماء،پدر و مادرامون.همشون سر سفره ی ابی عبدالله فیض ببرند،طبق های نور از این جلسه به روحشون عاید و واصل بشه. اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.
نی ناله کرد و باز ترنم شروع شد
فصل هبوط آدم و گندم شروع شد
دریای بی‌کران شهادت که موج زد
توفان نوح بود و تلاطم شروع شد
از برکه‌ی غدیر ،محرّم طلوع کرد
سر مستی حبیب هم از خُم شروع شد
باران اشک شیفتگان غم حسین
تا گفتم: السلام علیکُم شروع شد
روح دعا، به نام اباالفضل چون رسید
غوغایی از توسل مردم شروع شد
وقتی گلوی نازک گل شد نشان تیر
لبخند باغبان و تبسم شروع شد
از اشک و خون اگرچه وضو می‌گرفت عشق
از تربت شهید تیمم شروع شد
ای آسمان! مصیبت عظمای اهل بیت
از قتلگاه عصمت پنجم شروع شد
فصل به خون نشستم گل‌های باغ وحی
از آیه‌ی لیذهب عنکم شروع شد
شما نگاه کنید بچه ی زیر هفت سال،فقط محبت میخواد، فقط دست نوازش میخواد، فقط توجه میخواد،فقط احترام میخواد،باید بغلش بگیری،دست نوازش به سرش بکشی،بچه ی سه چهار ساله طبعش اینه،غیر از این باشه جای سئوال داره، توی این مصراع باغ گل رو بردار بگذار رقیه،بگذار سکینه
با آنکه باغ گل به محبت نیاز داشت
با تازیانه، ناز و تنعّم شروع شد
وقتی دل ستارۀ محمل نشین شکست
با ماهِ روی نیزه، تکلم شروع شد
شاعر: محمد جواد غفور زاده
همه ی دل نگرانی مسلم ، وقتی اومد وارد کوفه شد اون وقایع رو دید همین بود،اصلاً نگران خودش نبود، طعنه زد به مسلم،گفت:ترسیدی داری گریه میکنی؟مرد که گریه نمیکنه؟ گفت: تو چی میفهمی من برا چی دارم گریه میکنم، من دارم به این سنگ های پشت بام ها نگاه میکنم، میگم:زینب، به کوچه های نگاه میکنم،میگم:زینب، دارم مجسم میکنم با دست بسته خواهر حسین رو باید تو این کوچه ها بگردونند.این شهر شنیدم یه محله یهودی نشین داره، من میدونم این خانواده گذرش به این محله هم می اُفته.
کاش می شد بنویسم که گرفتار شدم
مثل خورشید گرفتار شب تار شدم
مرد این شهرم و به پیر زنی مدیونم
این هم از غربت من بود که ناچار شدم
من نمی خواستم علّت دلواپسیِ_
معجر زینب کبری شوم، انگار شدم
میشه قسم خورد مسلم فقط نگرانیش همینه، والا سنگ ها بیایید، شمشیرها بیایید
من در این خانه، تو در خانه خولی، تازه
با تو همسایه دیوار به دیوار شدم
کاش می شد بنویسم کفنی برداری
کفنی نیست اگر، پیرهنی برداری
شاعر:علی اکبر لطیفیان
داره می جنگه توی کوچه،اما مردانه داره میجنگه، اون نانجیب خبر رسوند به دارالاماره، نیروی کمکی بفرست بیآد. این همه آدم نمی تونید از پس یه نفر بر بیایید؟گفت:بیا نگاه کن ببین داره مثل شیر می جنگه، کسی یارای مقابله ی با این آدم رو نداره،نیرو بفرستید کمک بفرستید،بلکه بتونیم کاری کنیم.مردانه و شیر آسا به قلب این روباه ها می زد،اینها رو پراکنده می کرد، یکجا ایستاده،تکیه به دیوار داده،داره عرق پیشانی پاک میکنه،بعضی از ارباب مقاتل می نویسند طوئه بازم مردونگی کرد،با هر زحمتی بود،یه ظرف آبی از خونه آورد برسونه به مسلم، اما بین راه نگذاشتند آب برسه به مسلم. اینجا اولین جا که یک نفر برای یک غریب و تشنه می خواست آب ببره،اما مانع شدند و نگذاشتند،اما  دومین جا،کنار دارالاماره میگه:وقتی مسلم رو دید ظرف آبی برا مسلم آورد،تا سه مرتبه این ظرف آب و نزدیک دهان بُرد، هر بار پرخون شد،آب مجدد،آب دوباره،سرشو بالا کرد،گفت:تقدیر الهی بر اینه،قرار ِ من تشنه برم،ظاهراً قراره اقتدا کنم به حسین.اما اینجا که دامن عربی بالا زده که عرق پیشانی پاک کنه یه سنگی به پیشانی ِ مسلم خورد،خون تمام صورت آقا رو گرفت،این خون رو پاک می کرد،بازم شباهت ِ به حسین ِ،شب اولیه همه توانت رو جمع کن معلوم نیست شب دوم زنده باشی،میگه دیدم حسین وسط میدان پیراهن عربی رو بالا زد، خون ِ روی پیشانی رو پاک کنه،یا صاحب الزمان،یه مرتبه حرمله دست به کار شد،با تیر سه شعبه به سینه ی ابی عبدالله زد. بِسْمِ اللّهِ وَبِاللّهِ وَفى سَبیلِ اللّهِ وَعَلى مِلَّةِ رَسوُلِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ. نگی روضه نخوندی،شب اولی هر کاری کردی برا شب اول قبرت می مونه...هرکاری کرد تیر رو از جلو در بیآره نشد، تیر رو از پشت درآورد. یکی جلو چشم زینب رو بگیره،هی صدا میزنه برادرم،عزیز مادرم حسین.... ناله بزن بگو حسین...
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
ماه غم است و می کشی از سینه آه را
خم کرده است آه غمت قد ماه را
صاحب عزاترین عزادارها بیا
از زبون همتون میگم، همین براتون امشب بسه:
صاحب عزاترین عزادارها بیا
تا بر دلم نگاه کنی این دو ماه را
این حرف تو بود، حالا این حرف من:
سدِّ گناه بسته به من راه اشک را
ضامن شو و بگو که نبندند راه را
تا اندکی شبیه تو باشیم این دو ماه
بر تن نموده ایم لباس سیاه را
عمریست دست ِ چادر زهراست بر سرم
بخدا اگه این سایه ی پُر مهر و عطوفت مادر نبود، اسم یه نفر از مارو نمی نوشتند بیاییم تو مجلس ابی عبدالله، آخه من کجا، مجلس حسین کجا؟سفره ی شب های محرم مگه هر کسی میتونه بیاد سر این سفره بشینه اشک بریزه. آقا:
عمریست دست ِ چادر زهراست بر سرم
از من مگیر سایه این سرپناه را
گفتم حسین و اشک روی گونه ام چکید
فرمود: نشونه ی مؤمنین اینه:جلوش بنشینی، بگی:صل الله علیک یا اباعبدالله، صل الله علیک یا اباعبدالله، صل الله علیک یا اباعبدالله. سه مرتبه وقتی میگی،ناگاه دلش به لرزه می اُفته، اشکش جاری میشه.
گفتم حسین و اشک روی گونه ام چکید
دیدم که پاک کرده ای از دل گناه را
امام صادق علیه السلام فرمود:اگه به اندازه ی بال مگسی با معرفت برای جد غریب ما گریه کنی، گناهانت رو خدا اگه به اندازه ی کف دریاها باشه،به اندازه ی ریگ های بیابان باشه،به اندازه برگ های درخت ها باشه میبخشه.
آه از دل تو، آه ز چشمان عمه ات
چشمی که دیده واقعه قتلگاه را
شاعر:محمد بیابانی
هر کی میخواد امام زمان ویژه نگاهش کنه بگه:حسین...... خود امام زمانم باهات میگه:حسین......
نامه که می نوشت دلِ مضطری نداشت
داره می نویسه: بیا آقا جان، همه باهاتن، همه دل ها با شما هستند
نامه که می نوشت دلِ مضطری نداشت
غیـر از وصال، آرزویِ دیگری نداشت
با آب و تـاب بر سرِ راهش نشسته بود
از انتظار، خواب به چشمِ تری نداشت
در فکرِ پیشوازِ عقیله به جُنب و جوش
دلـواپسیِ رو سـریِ دختری نداشت
یکباره کوفه ریخت به هم مُهرِ ننگ خورد
اصلاً سفیرِ عشـق چُنین باوری نداشت
هجده هزار بیعتِ قبل از اذان شکست
تا قبل از نماز، هیجده هزار آدم اومدند دست بیعت دادند، همچین که جارچی های عبیدالله ملعلون تو شهر اعلام کردند، هرکی پا مسلم و پا حسین بمونه،خونش حلال ِ ، مالش حلال ِ،زن و بچه اش حلال ِ، همه ترس به جونشون اُفتاد، یک به یک پیچیدند و رفتند، نماز عشاء برگشت، دید فقط دو تا بچه هاش پشتش نشستند، خدا یه عزیزی رو غریب نکنه تو یک شهر، خدا حالا این بچه ها رو چیکار کنم؟با هزار امید مادرشون دستشون رو به دست من داد، سفارسشون رو کرد، یه نفر دیگه نیست، باوفا ها همه رفتند، هانی شهید شده،حبیب و مسلم بن عوسجه هم از شهر رفتند خودشون رو به آقاشون برسونند، تک و تنهاست، در غریبی مسلم همین بس، برا همونی که خطبه های قتل ابی عبدالله رو داد،اومد در خونه ی همون، دق الباب کرد، شبانه، نیمه های شب، در و باز کرد، گفت:اینجا چی می خوای؟شُریح قاضی ملعون ِ، می ترسه. مسلم گفت:هیچ کسی رو توی این شهر ندارم مجبور شدم بیام دم خونه ات، اومدم بچه هام رو امانت بسپارم.آی مردم باید بابا بشین بفهمید یه بابا بچه اش رو پهلوی عزیزترین کسی هم بخواد بذاره دلش شور میزنه، دوتا گل پسرهاشو دست دشمن سپرد، شریح گفت:پس سریع برو تا مأمورها نیومدند.دیدند هی یه قدم میره،دوباره برمی گرده پشت سرش رو نگاه میکنه. گفت:چرا نمیری؟فرمود:شُریح اینها امانتند، شُریح یه روزی قافله ی آقام از اینجا رد میشه، اینها رو دست  حضرت زینب سلام الله علیها بسپار.
هجده هزار بیعتِ قبل از اذان شکست
در کوچه غیرِ سایه­ی سر، یاوری نداشت
تا قبـل از اینکه راه بیـوفتد مسافرش
بازارِ شهر این همه آهنـگری نداشت
کوفه برایِ نیزه، سر و دست می شکست
تا چند روزِ پیش ،اگر مشتـری نداشت
مشغولِ جمع آوریِ سنگ و چوب شد
هر بی حیا که حربه­ی جنگ آوری نداشت
زنجیـرهای زنـگ زده، نعل ِ اسبـهـا
بیش از طلا نه، قیمت پائین تری نداشت
خدا کنه اگه قرار باشه ما پای آقامون بایستیم، پای مولامون بایستیم، امام زمان داره دنبال یار داره میگرده،صدای هَلْ مِنْ ناصِر هنوز بلند ِ، حجت خدا دنبال مرد میگرده، حدالاقل مثل طوئه باشیم. این سرش رو به دیوار گذاشته داره اشک میریزه، در رو باز کرد، اینجا چیکار داری؟ مگه زن و بچه نداری؟ تو این شهر نااَمن ِ،اگه الان سربازها تو رو اینجا ببینند، برا منم بد میشه، جلو در خونه ی من نایست، برو. یه نگاه غریبانه ای کرد، گفت:من که توی این شهر کسی رو ندارم. گفت:حالا چی میخوای؟ گفت:یه ظرف آب داری به من بدی؟ آب رو آورد بهش داد، آب رو نوش جان کرد. طوئه گفت:حالا برو. دید هنوز ایستاده.گفتم مادرجان من کسی رو ندارم توی این شهر. گفت:حالا کی هستی شما؟ گفت: من مسلمم، سفیر ابی عبدالله.گفت:خاک بر سرم، سفیر حسین اینقدر غریب. وای هیچکی دور و برت نیست؟اینها که همه برات دست و سر می شکستند،تا چند ساعت پیش همه می گفتند:بیا خونه ی ما. دیدند مسلم هی دست رو دست  میزنه، میگه: بشکنه دستم، خودم برا آقام نوشتم بیا. گفتم:دست زن و بچه ات رو هم بگیره بیا، دست زینب رو هم بگیره بیا، رباب داره شیرخوارش رو میآره، هی حسین.....چه شد در خونه ی طوئه بماند، با چه حیله و نامردی بردنش بماند، حالا بالا دارلاماره است، دست هاشو بستند،شیر بچه ی عقیله،مگه کسی حریف مسلم بود. حلا غریب وار ایستاده، فرمود: به من اجازه می دهید دو رکعت نماز بخونم. گفتند:بخون، نماز خواند رو به قبله ایستاد، این سلام هایی رو که می دهی، اولین سلام توی این عالم رو ، اول سفیرش داد، صدا زد:السلام علیک یا اباعبدالله،دیدند داره اشک می ریزه،یکی به طعنه گفت:به تو هم میگن یار حسین؟ حسین دلش رو به کیآ خوش کرده، دیدی مرگت نزدیک شده داری اینطور گریه میکنی؟فرمود:من برا خودم گریه نمی کنم. ای کاش لااقل سه ساله رو نمی آورد.
کوفه نیا حسین جان، کوفه وفا ندارد
کوفی ِ بی مُروّت، شرم و حیا ندارد
***
انـداختـند از سـویِ دارلامـاره اش
بر خاکِ کوچه، رویِ تن امّا سری نداشت
بستند در طنـاب و کشاندند هر طـرف
از زخمِ سنگ بازیشان پیکری نداشت
از پا به دارِ کوفه، سرش بینِ راهِ شام
تکفیر گشته ،عاقبـت بهتـری نداشت
روزی که جشن ِ نامه گرفتند کوفیان
در جمع بسته­ی اُسرا، دختری نداشت
شاعر:علیرضا شریف
براش یه کاسه آوردند، بالای دارلاماره، لب پاره، دندان شکسته داره خون میآد، آب پر از خون شد، دوباره بردند و آوردند، سه بار نشد. فرمود:من بهره ای از این آب ندارم. آره مسلم، اگه آب می خوردی باید به وفای تو شک می کردیم. تو آب بخوری، اربابت تشنه لب جون بده. اما روضه اینه، حدالاقل اینجا براش آب آوردند، دستش دادند، چند روز بعد وقتی آقاش تو گودال اُفتاده بود، می اومدند آب ها رو دور گودال خالی می کردند.حسین.....اشک هاتو روی دست بگیر، دست های گداییت رو بالا ببر، هرکجا نشستی اللهم عجل لویک الفرج
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
عاشق گرفته باز قنوت دعا بیا
دوباره محرم رسید،دوباره التماس های من شروع شد
عاشق گرفته باز قنوت دعا بیا
ای تیر آخرین ِ کمان خدا بیا
از همین امشب التماس هات رو شروع کن، خدا رو چی دیدی، شاید تو همین دهه آقات رو دیدی.
ما در سکوت غربت خود داد می زنیم
بی تو شکست بغض گلو بی صدا بیا
هر لحظه با نیامدنت گریه می کنیم
فصل شروع بارش چشمان ما بیا
مولای من یه سال منتظرم محرم بشه ،بزرگان ما گفتند:اگه می خواهید زود به خیمه ی امام زمان برسید، یه راهش گریه ی بر اباعبدالله است.آخه دلم خوشه بالاخره بین این گریه کن ها شاید شما هم قدم بذارید.میگم مگه میشه آقام توی این روضه ها، گریه ها نیاد؟
یا صاحب الزمان به خدا شعله ی فراق
آتش کشیده بر جگر ِ روزها بیا
چشم انتظار توست حسینیه های اشک
ای روضه خوان مقتل کرب و بلا بیا
حسین....
بیاییم امشب با این آقا وارد روضه بشیم، با این آقا خودمون رو به خیمه برسونیم. سلام من به این آقایی که سلام دادن به ابی عبدالله رو به من و تو یاد داد.سلام دادن رو یاد داد بالای دارالاماره، اول حرفی که زد به ابی عبدالله سلام داد.عظمت داشت این آقا، جانم فدات، این روزها تو کوفه غریب شدی، یادت نره اول روضه خون مسلم پیغمبره، چرا؟. گفتند:آقا علاقه ی شما به عقیل زیاده، چرا؟ پیغمبر فرمود:به دو دلیل، دلیل اول اینکه،ابوطالب، عقیل رو دوست داره، منم به واسطه ی او دوستش دارم، اما دلیل دوم:فرزندی از این عقیل به دنیا میآد، یه روزی پسر من حسین رو یاری میکنه، شهید تو رکاب  و راه حسین میشه.پیغمبر روضه ی مسلم رو خوند، ابی عبدالله هم برا مسلم گریه کرد، این عظمت ِ مسلم ِ. حالا این آقا تو کوچه های کوفه سرگردانه. ان شاءالله هیچ مردی تو دیار غربت،غریب نشه.خیلی مسلم عذاب میکشید تو کوفه، بیا مسلم رو یاری کن، تو هم با مسلم هم نوا شو، فکر کن داری تو کوچه های کوفه قدم میزنی، هی دست هاشو به هم فشار می داد،هی در و دیوار رو نگاه می کرد:
حسین میا به کوفه، کوفه وفا ندارد
کوفی ِ بی مُروّت، شرم و حیا ندارد
***
جار و جنجالی عذاب آور به گوشم می رسد
نعره ی مستانه ی لشکر به گوشم می رسد
چی میگه مسلم؟
هر دقیقه کوفه از این رو به آن رو می شود
تا صدای سکّه های زر به گوشم می رسد
این جماعت کینه دارند از عمو جانم علی
ناسزاها از سر منبر به گوشم می رسد
از دو ماه پیش که مهمان ِ کوفی ها شدم
ضربه های پُتک آهنگر به گوشم می رسد
نمی دانم، چرا اینجا مسلم درگیر شده،چرا مسلم اینجا به هم ریخته،مگه تو بازار آهنگرها چه خبره؟آقا شلوغ ترین بازار، بازار آهنگرهاست. می دونی چرا؟ چه کار دارند می کنند؟
یک عمود آهنی را هم سفارش داده اند
نقشه پاشیدن یک سر به گوشم می رسد
مسلم یه سر رفت توی بازار، دید همه دارند شمشیرهاشون رو تیز می کنند،یکی عمود می سازه، دید حرمله داره تیر سه شعبه آماده میکنه. ببین مسلم داره کجا رو می بینه
قبل مقتل رفتنت انگشترت را دربیار
صحبت انگشت و انگشتر به گوشم می رسد.
همچین که از این پله های دارالاماره مسلم بالا می رفت، دید مسلم داره گریه میکنه، نانجیب زخم زبان زد. چیه مسلم ترسیدی؟ داری گریه میکنی؟ مگه تو سردار نبودی؟چرا داری گریه می کنی؟ برگشت مسلم یه نگاه بهش کرد:نانجیب من برا خودم گریه نمی کنم.
من اگر چه نیستم در عصر عاشورا ولی
ناله جانسوز یک مادر به  گوشم می رسد
حسین.....
شاعر:محمدفردوسی
***
مسلم توی سخت ترین شرائط یاد حضرت زهرا سلام الله علیها اُفتاد، سخت ترین لحضات مسلم کجا بود؟ کجا یاد مادر سادات اُفتاد؟ مسلم اولین فدایی حسین ِ، همیشه شب اول یاد حضرت زهرا کردیم، امشب هم یاد کنیم، بذارید جلسه ی ما رونق بگیره. یاد اول مدافع ولایت، تو کوچه ها راهش رو بستند،محاصره اش کردند.
من شیر بودم کوفه در زنجیرم انداخت
این کوچه های تنگ آخر گیرم انداخت
مسلم تو مرد بودی، شمشیر به کمر داشتی، می تونستی تو کوچه از خودت دفاع  کنی، اما مادر ما زهرا سلام الله علیها هی عقب رفت. دست های مسلم رو بستند، خدا رو شکر، جای شکرش باقیست، چرا؟ می خوام بگم اگه دست های این مرد رو بستند، لااقل زن و بچه اش نبودند ببینند، اما من یه قهرمان سراغ دارم، جلو فاطمه دستاشو بستند
دلم بهر علی می سوخت چون قنفذ مرا می زد
نگاه غربت او بیشتر می داد آزارم
از مدینه بریم بیرون.....کشتند مسلم رو، خبر پیچید تو کوفه مسلم رو کشتند، بدنش رو از بالای دارالاماره انداختند، خبر پیچید، طوئه یک شب از مسلم پذیرایی کرده، اون زن ِ عارفه، بین این همه مرد یه زن پیدا شد. ای نامرد مردم، این زن جور همه رو کشید.یک شب مسلم مهمانش بود، اما یه دل نه صد دل عاشق این آقا شد بواسطه ی امام حسین، بوی حسین رو از مسلم می فهمید، تا خبر دار شد مسلم رو کشتند، اومد تو کوچه های کوفه ، هی اینور و آنور سراغ مسلم رو می گرفت. کجاست آقام؟کجا پیداش کنم؟ گفتند:
خواهید اگر عاقبت عشق ببینید
فردا چو شود روی به بازار بیارید
رفت تو بازار، یه وقت دید بچه ها دور یه بدن جمع شدند، یه بدن رو برهنه کردند؟نه، نه اشتباه نکن،فقط سر و جدا کردند، پاشو به اسب بسته بودند، این بدن بی سر رو روی خاک ها میکشیدند، یه مرتبه نگاه کرد، آقاشو شناخت، گفت:این مسلم بن عقیل ِ،چرا شناخت؟ بدن که سر نداشت، تا نگاهش افتاد به پیراهن مسلم. حالا بریم کربلا یا نه؟
گل من یک نشانی در بدن داشت
یکی پیراهن کهنه به تن داشت
ای خدایا به این شهید غریب کوفه، فرج امام زمان ما برسان....
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
انگ عزا، داره از آسمون میاد
زمزمه های مادری جَوون میاد
بساط روضه رو میچینه با حسن
گهواره و یه مشک و پاره پیرهن
عالم شده، حسینیه بازم
فرشته ها، با اشک و آه و غم
باز میکشن، به دور عرش حق
کتیبه های محتشم
حسین جان، غریب دشت کربلا
ای محرم، یه ساله چشم به راهتم
چشم به راهه بیرقای سیاهتم
هلال تو تداعیه سه تا غمه
که خون براش گریه کنم بازم کمه
چیه اون سه تا؟
قد حسین، کنار علقمه
بالای تل، دختر فاطمه
یا مادری، که قامتش خمید
تو اون هجوم و همهمه
مادر شنیدم کربلا قامتت خمیده، ما همیشه شب اول محرم مهمان خود شما هستیم، فرمود: اومدم پشت در، قسم دادم تو رو خدا از ما دست بردارید، فَأخَذَ ... السَوطَ مِن یَدِ قُنفُذٍ تازیانه رو گرفت قنفذ. ای مادر ما یتیم شدیم. فَضَرَبَ بِهِ عَضُدِی شروع کرد بازوهای من رو کبود کردن وَ رَکَلَ البابَ بِرِجلِهِ چنان با پا به در زد. فَرَدَّهُ عَلَیَّ در رو روی من انداخت وَ أنا حامِلٌ من حامله بودم
بُنَیَّ، آبت ندادن اَشقیا
***
حالا بریم در خونه ی مسلم، سفیر امام حسین،شاید سال بعد ما دیگه زنده نباشیم برات گریه کنیم
پسرعمو، دلشوره هام بی انتهاست
تو کوفه ام اما دلم پیش شماست
بیعته اون دستای سنگین یادمه
دلشوره هام بیشتر برای بچه هاست
آقا نیا، خزون میشه بهار
اگه میای، رقیه رو نیار
نقشه دارن، مردم نابکار
حتی برای شیره خوار
لالالا یه کم دیگه دَووم بیار
یه کم دیگه دندون روی جیگر بذار
مشک و یکی برده که بر می گرده زود
وقتی می رفت فقط به فکر خیمه بود
نده با اشک زندگی مو به باد
با آب میآد اگه خدا بخواد
عمو رسید کنار علقمه
صدای تکبیرش میآد
لالایی عموت رفته آب بیآره
چی شد؟شب هفتم شد؟
لالایی عموت رفته آب بیآره
حالا هنوز رباب داره گهواره رو تکان میده، جنگ تمام شده، صدای یه مادر دیگه ام میآد:
بُنَیَّ، آبت ندادن اَشقیا
محبت آدم رو بالا می بره، اینقدرکه مُحب هم رنگ محبوب میشه، شبیه محبوبش میشه، حتی اگه حواسش نباشه،چند ساله داریم شباهت های مسلم و امام حسین رو میگیم. تنهایی مسلم رو گفتیم، ای تنها...پرتاب سنگ به مسلم رو گفتیم. امسال یکی دیگه از وجوه شباهت مسلم و آقاش رو بگم، اگه خدا کمک کنه. وقتی صبح اومدن در خونه ی طوئه، مسلم آمد جنگ نمایانی کرد، جنگید جنگید، خسته شد، به در یه خونه تکیه داد، صدا زد: اللّهُمَّ إنَّ العَطَشَ قَد بَلَغَ مِنّی خدایا تشنگی من رو کشت. یه چیزی تو ذهن من میره و میآد. همین داره اذیتم میکنه. آقاشم تشنه شد عَطِشَ الحُسَینُ علیه السلام فَدَعا بِقَدَحٍ. آقا تشنه شد ظرف آبی مهیا شد، لحظه های آخر، راوی میگه :ظرف رو بالا آورد آب بخوره، رَماهُ الحُصَینُ بنُ نُمَیرٍ بِسَهمٍ فَدَخَلَ فَمَهُ یه وقت تیری آمد به دهان مبارکش اصابت کرد. آب خونی شد. آخه برا مسلمم آب آوردند، خون دهانش داخل آب ریخت، فرمود: روزیم نبود،اگه روزیم بود می خوردم. چی می خوام بگم؟ وقتی مسلم می جنگید، راوی میگه یه ملعونی اومد یه ضربتی به لب مسلم زد، لبش پاره شد، از لبش خون اومد
لب من پاره اگر گشت دگر چوب نخورد
در غم چوب یزید و لب خونبار توأم
روضه ی من امشب اینه: اگه یه غنچه ی گل تازه باشه، وقتی با چوب به این غنچه بزنی سخت پرپر میشه، اما اگه غنچه خشک شده باشه، وقتی با چوب بزنی راحت پرپر میشه، رو زمین می ریزه، یه وقت زینب نگاه کرد، دید چوب خیزران رو بالا می بره...ای حسین....
زینب چو دید نخل امیدش ثمر نکرد
آهش بر آن ستمگر ظالم اثر نکرد
آندم به طعنه گفت: بزن خوب می زنی
ظالم به بوسه گاه نبی چوب می زنی
حسین...... لذا گفت:حسین جان باورم می شد من رو از تو جدا کنند، باور می شد سرت رو به نیزه بزنند، باورم میشد مارو به اسارت ببرند، اما دیگه باورم نمی شد جلو چشم بچه هات به لب و دندانت با چوب خیزران بزنند...حسین....
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
محرم آمد و شد موسم عزای حسین
سیاه پوش، فلک گشت از برای حسین
گر از خدا طلب خون بها، حسین کُند
به جز خدا، به خدا نیست خون بهای حسین
تو ای دو دیده ی من مرهمی ز اشک بساز
که مرهمی ننهد کس به زخم های حسین
فرمودند:گریه ی شما مرهم زخم های سید الشهداست.
ستاره بار چرا، چشم آسمان نشود؟
که از ستاره فزون بود، زخم های حسین
ز زخم تازه جوانان دلم همی سوزد
که بوی مشک دهد خاک کربلای حسین
فدای راه خدا کرد جان و هر چه که بود
که جان خلق دو عالم شود فدای حسین
به مُتکا ندهم تکیه، چون به یاد آرام
خاک کربلا گشت متکای حسین
صورت روی خاک گذاشت آقای ما
از آفتاب قیامت گریزگاه مجوی
به جز پناه حق و سایه ی لوای حسین
حسین ....آرام جانم
حسین....روح و روانم
اگر رضای خداوند را همی طلبی
بجوی رضای خدا را تو در رضای حسین
هلال ماه محرم در اومده، محرم اومده، صدای ناله ی فاطمه داره به گوش می رسه، ای غریب مادر
السلام علیک یا مسلم بن عقیل
کوفه دل خواهم نبود،هیچ کس با گریه های گاه و بی گاهم نبود
کوفیان امضاء زدند آنقدر که، پای نامه جای امضاء هم نبود
صبح پیمان بستند و تا نماز ظهر،در مسجد دگر جا هم نبود
بعد مغرب هیچ کس فکر مسلم هیچ، حتی فکر مولا هم نبود
دست هایم بسته شد باز هم، شکر خدا، ناموس همراهم نبود
***
در کوفه آب نیست،اینجا به تشنه آب رساندن ثواب نیست
نامه دروغ بود، پیمان کوفه روی حساب و کتاب نیست
گشتم میان شهر،غیر از خرابه هیچ کجا جای خواب نیست
جز دست های  زجر، اینجا برای حرف سه ساله جواب نیست
گهواره ساز شهر،تیر سه شعبه ساز شد این بی حساب نیست
بیچاره همسرت جایی برای بازی ِ طفل رباب نیست
در کوفه زینتی دور دو دست دختر تو جز طناب نیست
کوفه میاحسین اینجا برای مرکب زینب رکاب نیست
من فکر زینبم جای مُخدرات که بزم شراب نیست
روز اول که اومد کوفه لجام اسبش داشت پاره می شد، هر کی گرفته بود یه طرف می کشید، آقا جان خونه ی ما بیا، سفیر حسین، بنی هاشم و عموت علی به گردن من خیلی حق داشت، چه گرفتاری هایی داشتم، عموت علی حل کرد، حسنین حل کردند، ما به علی و بچه هاش مدیونیم، اقا تو رو خدا بیا خونه ی ما، مسلم مونده بین این همه منزل کجا رو انتخاب کنه،این از روز اول. اما شب های آخر، سه شب تو کوچه های میگشت، تو خرابه ها.کی؟ مسلم... ...خطرناک ترین حیوان میشه سگ ماده اگر، بچه هاش همراهش باشند، اگه به بچه هاش بخواد آسیبی برسه، از هر حیوانی درنده تر میشه. گفت: میدیدم از لای در، داشتم نگاه می کردم، مسلم داشت راه می رفت، توی تاریکی ، از کنار یک سگ ماده رد شد، بچه های سگ هم دورش بودند، مسلم توی افکار خودش بود، یه مرتبه تا رد شد این سگ ِ ماده بلند شد جلوی مسلم شروع کرد پارس کردن، نعره میکشید. پلکش رو بهم نزد مسلم. ترس اصلاً با مسلم قهره، ترس اصلاً راهی تو بنی هاشم نداره. یه بچه ی سیزده ساله اش میگه: اهلا من العسل، چقدر خوبه من برا تو کشته بشم. علی اکبرش فرمود: ألَسنا على الحق؟ ما بر حق هستیم؟بله عزیزم. عیبی نداره هزار بار برا تو بمیرم. تکان نخورد مسلم. اما همین مسلم با این جرأت و جسارت و شجاعت. داره نامردی ها رو می بینه، اینقده راه رفت، آخر خسته کنار یک دری نشست، در باز شد یه پیره زنی،بیرون اومد. کنیز اشعث بن قیس بود این پیره زن، در رو باز کرد، گفت:ای مرد اینجا چه میکنی؟ مگه نمیدونی حکومت نظامی است، می گیرنت؟ غریبه ای؟ سلام رو جواب داد مسلم. فرمود: اگه آب خوردن داری برای من یه ظرف آب بیار. یه ظرف برای آقا آورد، جان عالم فدای حضرت مسلم، خیلی آقا بوده، وقتی میخواست از پیش امام حسین علیه السلام بره سمت کوفه، سه بار اومد خداحافظی کرد، اما حسین تو بغل مسلم غش کرد. اینقدر مسلم رو دوست داشت. حالا غصه یکی دو تا نیست، از یک طرف نامه نوشته آقا بیا، همه مستعدند، همه آماده اند شما بیایید، حالا دنبال یه راهی میگرده بگه  آقا نیا، دلشوره از این طرف تو کوچه ها داره راه میره، به این خونه رسید ، پیر زن اومد،طوئه رفت آب آورد برای مسلم، آب رو نوش جان فرمود: ظرف رو به پیره زن داد، پیر زن  اومد وارد بشه، طوئه نگاه کرد دید باز سر جاش نشسته، گفت: چرا نمیری خونه ات؟ مگه زن و بچه نداری دلواپست باشن؟ پاشو برو خونه ات. فرمود: من توی این شهر خونه ندارم. طوئه یه مرتبه دلش لرزید، شما کی هستید؟ فرمود: من مسلم بن عقیلم. آقا جان من کنیز شما. در رو باز کرد، تشریف بیآرید داخل، مسلم وارد خانه شد، یه حجره ای بهش داد، رفت، آب آورد دست و پای مسلم رو شست، استراحت کن، اما پسر من از عوامل ابن زیاد ِ، اگه بفهمه،فهمید پسرش، از رفتار مادرش فهمید. خبر داد خانه را محاصره کردند، تهیدید کردند به سوزاندن خانه، مسلم دید اگه خونه رو آتیش بزنند این پیره زن بی خانمان میشه، از روی دیوار رفت، پشت بام، جنگ و داخل کوچه کشید، این پیر زن صدمه نخوره، چقدر مَرده، فوج فوج نیرو فرستادند، آخر سر خبر دادند به ابن زیاد، عمر سعد ملعون گفت: فکر میکنی من رو به جنگ یکی از بقّال های کوفه فرستادی، اینها با ترس میانه ای ندارند،اینها از بنی هاشمند. شهر پر شد از  دشمنان مسلم بن عقیل، شروع کردند از پشت بام ها نی ها رو آتیش زدن، ریختن روی سر آقا، عمامه سوخت، لباس یه مقداری سوخت، این اولین باری نبود آتیش می ریختند از روی بام ها، اتیش که می ریختند، مسلم یاد آمدن زینب بود، محاصره اش کردند، آخر توی یه گودالی که کنده بودند، مسلم رو هدایت کردند. چه مسلمی؟ توی تاریخ اومده، اگه یقه کسی رو میگرفت تو درگیری، یا کسی رو میخواست از سر راه برداره، پرت میکرد روی بام خانه. توی گودال هم دیدند حریفش نمیشن، اَمان نامه براش آوردند.دستاش رو بستند، آوردن دارالاماره، دندانش هم شکسته بود، داشت وارد دارالاماره می شد، پیرمردی دم در بود، فرمود: یه ذره آب میدی من بخورم. پیرمرد گفت:آب بهت نمیدم از حمیم جهنم بنوش. وارد دارالاماره شد، به عمربن سعد فرمود:من سه تا وصیت دارم،زره و شمشیر من رو بفروش بدهی من توی این شهر رو صاف کن. انجام میدی؟گفت: انجام میدم. دوم اینکه وقتی سر از بدنم جدا شد من رو یه جایی دفن کن، میدونست اینها دفن بکن نیستند.بدن می مونه. سوم اینکه یه نامه بنویس آقام نیآد. عُبیدالله گفت:چی گفت: همه رو گفت. عبیدالله گفت:باشه اولی که عیبی نداره زره رو بفروشید بدهیش رو بدهید، دومی هم بالاخره بدنش رو دفن میکنیم. نامه رو هم نمیخواد بنویسی. بردنش بالای دارالاماره. گفت: دو رکعت نماز بخونم، اجازه ندادند. برگشت رو به سمت ابی عبدالله، هی زیر لب می گفت:آقا نیا، اینها دارند شمشیر تیز میکنند، اینها به دختراشون قول سوغاتی دادند، بازار نیزه فروش ها داغه، حسین نیا. اما رفقا، مسلمم که به شهادت رسید اول رو دارالاماره سر از بدنش جدا کردند، بعد بدن رو از روی دارالاماره روی زمین انداختند، بعد سر رو انداختند پایین روی زمین، بعد به پای مسلم یه طنابی بستند تو کوچه ها میکشیدند. چی میخوام بگم؟شباهت هایی هست و هم تفاوت هایی با اباعبدالله الحسین علیه السلام. مسلم تو گودال گیر کرد، ارباب ما هم تو گودال زمین افتاد، اما مسلم رو اول سر از بدنش جدا کردند بعد تو کوچه ها کشیدند، جان عالم فدای اون آقایی که اول هزار و نهصد و پنجاه زخم خورد، بعد با دوازده ضربه از قفا سرش رو بریدند. حسین....
تشنه ام دید ولی حرمله آبش را داد
شمر همراه سنان بود شرابش را داد
خنده ی ابن زیاد است خدا رحم کند
مستی زجر زیاد است خدا رحم کند
حاضرم جان دهم اما بدنت را نکشند
دهنم خورد شود پیرهنت را نکشند
این همه نعل اگر پشت تو  را می شکند
ساربان گفته که انگشت تو را می شکند
شب اول ِ یا مسلم بن عقیل، اگه قراره از سر سفره ی تو به من چیزی برسه، خیلی خوبه، شب اول به ما نگاه کن، آقا جان...حسین....
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
هرکسی گفت حسین فاطمه او را بخشید
بس که بخشید گنهکار دگر کم آمد
چشم وا کن که علی فاطمه را میارد
پیش از آنها خود پیغمبر اکرم آمد
امام صادق ع هر وقت مجلس میگرفت عبا را دم در می انداخت میفرمود مادرم فاطمه میاد میشینه دم در
شب اول دلم می خواد بگه حسین
خودشان بانی و هم گریه کن و سینه زنند
هر چه قیمت شده از آن بیت مکرم آمد
نوکر تو همه جوره به خدا نوکر توست
کار تو بر همه  اعمال مقدم  آمد
وعده کن در شب اول به شب اول قبر
ملکی مژده دهد شاه دو عالم امد
جای هرکس که به ما سینه زدن آموخت
دل پر غصه بگریید که محرم آمد
اینقدرمسلم غریبه،حدود سه ماهه رفته کوفه، تو راه  که میومد اون راه بلد مسلم از عطش جوون داد، نامه نوشت به ابی عبدالله برگردم با خودتان بیام، ابی عبدالله شاید به صورت رمز نوشت برای مسلم: وعده ی من و تو دروازه کوفه،ابی عبدالله به وعده اش وفا کرد، تادروازه کوفه دختر مسلم آروم گریه میکرد،اما هچین که به دروازه رسید دید سر باباش بالای دروازه آویزانه،از بالای نیزه چشمها تو چشم هم افتاد،گفت سکینه ببین اینم سر بابای منه   بگوحسین................
کوچه گردی نکن حبیب خدا میهمانی تو منزلت داری
دعوتت کرده اند این مردم توازاین کوفه دست خط داری
رونزن گوششان کراست امشب باغم بی کسی مدارا کن
همه دارند میروندآقابی صداگریه کن تماشا کن
ای ولی فقیه دل خسته ای ابرمرد قهرمان چه خبر
نامه ای دادی حسین برگرد از امام زمانمان چه خبر
بازهم بی بصیرتی کردندجهلشان کاردستتان داده
لقمه های حرام را خوردند دل بریدنداز شما ساده
چاله کندندبرسرراهت تاکه گودال رامحک بزنند
ریسمان جهالت آوردندتابه زخم دلت نمک بزنند
کوفه بال وپرشما را بست کنج دیوار خسته افتادی
تنگی کوچه هاش باعث شد یاد پهلوشکسته افتادی
ضربه هاشان به پهلویت میخورد دردهایت یکی دوتاکه نبود
چقدرزود دوره ات کردند کوفه گودال کربلا که نبود
آب در حسرت لبان سوخت لب پاره معذبی آقا
باغروری شکسته آقا جان سردارالاماره ات بردند
باورم نیست باتنی بی سرسمت میخ قناره ات بردند
تهمت خوردن شراب زدند به شما مرد حق پرست آقا
تازه با این که خیزران نزدنددوسه تا دندانتان شکست
خیزران گفتم ودلم خون شد دهنم تیر میکشد چه کنم
دستاشو بستن  بالای دارالاماره سروازبدن جدا کردن، تا آخرین لحظه میگفت :حسین کوفه میا،آخه امروز فهمیدم مغازه ها به نیزه سازی تبدیل شدند،بازار نیزه فروش ها شلوغ شده کوفه پر از حرمله است،اینجا به میهمانان آب نمی دهند، از بالای دارالاماره تنش رو به پایین انداختند، طوعه میگه گفتم برم ببینم مهمان دیشم رو چی به سرش آوردند، دیدم بدن بی سرو  پاهاش رو به ریسمان بستندریالبا اسب تو کوچه میکشیدند دیدم بردند،میگه اومدم دنبال جنازه،بردنش بازار قصابها برای اینکه همه شیعه ها بترسند،بدن روبه قناره قصابی آویزان کردند تازه این نایب آقاست این جور کشتند،برا خودش برنامه ها چیدند،...
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
کوفه انگار که نسبت به تو احساس نداشت
باغ ها
دوازده هزار نامه فقط از کوفه فرستادند
باغ ها ظرفیت عطر گل یاس نداشت
اصلاً حیف بود تو بیای کوفه آقا
ریشه ی
همه ی حرف های ما چند بعدی است،هم مال امروز،هم مال اونروز
ریشه ی غفلت کوفه به کجاها نکشید
که سفیر پسر فاطمه را پاس نداشت
کوفه از بس که نگاهش به حرام عادت کرد
یعنی سینه زن،اگه هی به نگاه به نامحرم ،زن های بی حجاب بکنی،خطر داره برا دلت،اول کار اشکت رو میگیرند،هرچی هم من و دیگران بخونیم ،مات میشینی دلت میسوزه،اما این سنگ که تو چشمته، نمیذاره گریه کنی
کوفه از پس که نگاهش به حرام عادت کرد
چشم دیدار تو  مسلم و عباس نداشت
حسین......
یادشان نیست تو را بس که نمک نشناسند
اومدند در خونه ی حسین،بعد از امر امیرالمؤمنین ،آقا دعا کن بارون نمیآد،قحطی مارو داره میکشه،زن و بچه مون دارن از تشنگی میمیرند،آقاجانم،حضرت دعا کرد،شنیدید،این حرف مال شب هفتمه،دعا کرد بارون اومد،برکه هاشون پر شد،همه خوشحال شدند،آقا جان تلافی میکنیم،ای نامرد مردم،بی درد مردم
یادشان نیست تو را بس که نمک نشناسند
گویی این شهر جفا عاطفه بشناس نداشت
آشنا با تو کسی بود ولی بود ولی
جز دل حانی و طوئه دل حساس نداشت
امت نامه پران با تشری برگشتند
نامه نوشتند اما نامه پرون بودند
زره ای صدق و ثبات قدمی ناس نداشت
با تو دلهاست ولی بر تو زبان شمشیر
کوفه جز تیر و سنان دکه ی اجناس نداشت
پایتختی که در آن عدل علی میزان بود
هیچ در ظلم ستم بهر تو وسواس نداشت
به رجز خوانی من مرد و زنش خندیدند
هی گفتم من مسلمم،نایب حسینم،هو کردن
به رجز خوانی من مرد و زنش خندیدند
نایبت چاره ای از خنده ی خناس نداشت
دست من بسته شد و دست جسارت وا شد
کوفی انگار دگر غیرت و احساس نداشت
داره با خدا مناجات میکنه،گریه میکنه،آخه تو کوچه های کوفه،دویست سرباز دارن باهاش میجنگند،دوباره کمک خواستند،ابن زیاد داد زد،فحش داد به اون سردارش،که داشت میجنگید،گفت:مگه چیکار میکنی،یه نفره نمیتونی دستگیرش کنی،گفت : اینها از بنی هاشم اند،مگه مارو به سمت،بقّال های کوفه فرستادی، این مسلم ِ،فریبش دادند،امان نامه گرفتند از ابن زیاد،دادن دست آقا،همچین که دادن دستش و خوند،دید اصلاً اینقدر امان نامه قوی است،میتونه بره به حسینش برسه،میتونه بره،دست از شمشیر که برداشت،دستاش رو بستند،حالاهرکی میرسه یه شمشیر بهش میزنه،لبش شکافته شد،دندوناش شکسته شد،آب آوردن روزه اش رو باز کنه،دندونهای ثنایاش افتاد،خون آب رو  مضاف کرد،آب رو برگردوند،به خودش گفت:من باید تشنه بمیرم،مثل اربابم حسین،آی حسین....
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
بی کس و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که بگویم که غم خواری نیست
اهلش هستی؟عمقش رو پیدا میکنی؟قطعاًمیدونم نیازی نیست بازش کنم،اگه بخوام بشکافمش،خیلی دردناک میشه موضوع.
یارب این شهر چه شهری است که صد یوسف دل
به کلافی بفروشند و خریداری نیست
قربون ناله هاتون برم،قربون زمزمه هاتون برم که این زمزمه ها کاروان استقبال از قافله ی حسینه،با ناله هاتون دارید میرید استقبال،آقامون داره میاد،کربلا،حسین جانم،حسین جانم،امیداوارم به حق امیرالمؤمنین علیه السلام،همیشه دلت پرسوز و گداز باشه،هرجا اسم حسین رو شنیدی،آتیش دلت زبانه بکشه،تو کوچه پس کوچه ها میگرده،سر به دیوار میذاره.
برحُرمتِ
تواضع رو ببین،میگه من که چیزی نبودم،اما تو من و فرستادی،من پیام آور تو بودم،باید به خاطر تو هم که میشد،حُرمتِ من رو نمیشکستند،اما
برحُرمتِ پیمبریم پا گذاشتند
جز سایه ام مرا همه تنها گذاشتند
آقای من حسین،حسین جان،نیا آقا،آقا جان تو کوچه پس کوچه هاشون گشتم،تو بازار آهنگراشون رفتم،دیدم همه دارن آماده میشن،شمشیر تیز میکنند حسین،نیزه میسازند حسین
بستند
حسین جان یه نگاه بکن،از بالای دارالاماره گفت: ببین همه ی وجودم داره تو رو میبینه،برادرا،شمشیر وقتی میبره،حالتی که جا میذاره،شبیهه چشم ِ
بستند اگر دو چشم من  اما به پیکرم
صد چشم زخم را به رهت وا گذاشتند
آقا ببین با من چه کردند،من نگران خودم نیستم،نگران چی هستی؟
دندان تیز نیزه شان را گمان کنم
آقای من میشه نیای؟
دندان تیز نیزه شان را گمان کنم
وقف گلوی اکبر لیلا گذاشتند
دیگه چه خبره مسلم؟
چشمان زهر دار سه شعبه به طعنه گفت
من را برای دیده ی سقا گذاشتند
از اون طرف ابی عبدالله،فرمود: مسلم،سهم علی اکبر و گفتی،سهم لیلا رو گفتی،سهم عباس رو گفتی،سهم همه رو یکی یکی گفتی،سهم من چی شد؟بگم سهم حسین رو یا نه،آقاجان نیا،نیا
تا یک هزاران نهصد و پنجاه ضربه را
سهم تن شریف تو آقا گذاشتند
هیچ کدوم این خبرها امام حسین علیه السلام رو تکون نداد،هیچ کدوم این خبرها تعجب آقارو وا نداشت،هیچ کدوم این خبرها آقا رو از جا نکند،اما این خبر آخر امام حسین علیه السلام رو از جا کند،از جا بلند شد،مگر خبر چه خبریه؟حسین جونم
چشمان تیزبین دو صد سنگ را
سنگ هارو بالای بام ها جمع کردند،برای کی؟
چشمان تیزبین دو صد سنگ را
به بام چشم انتظار زینب کبری گذاشتند
حسین آرام جانم،حسین روح و روانم
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
السلام علیک یا اباصالح،المهدی،آجرک الله یا بقیة الله،قربون شال عزات برم آقاجان،قربون خون گریه کردنات برم آقاجان.
آقای خوب و مهربون
گل زمین و آسمون
چشاش شده کاسه ی خون
آخه محرم رسیده
خال سیاه رو گونشه
دل همه دیوونشه
شال عزا رو شونشه
آخه محرم رسیده
میخوای صداش بزنی؟آقام آقام آقام آقام
امیر عشق عالمین
چو فاطمه به شور شین
تو گریه هاش میگه حسین
آخه محرم رسیده
دلش به تاب و تبه
ز گریه ها لبالبه
به فکر عمه زینبه
آخه محرم رسیده
صدا صدای قافله است
یکی به فکر سلسله است
کمون به دست حرمله است
آخه محرم رسیده
می خوام برات بمیرم،حسین،حسین،حسین جان الهی برات بمیرم.
مسلم میگه:
بر باد داده ام همه ی آرزوی خویش
همه ی ناراحتیم برا اینه
آواره کرده ام حرمی را به سوی خویش
زانوش رو بغل گرفته بود،می گفت:
شرمندگی گرفته نفس را به سینه ام
مرثیه خوان کوچه ی تنگ مدینه ام
اینجا با یه مرد راه گرفتن این طور،همش میگم با فاطمه تو اون گوچه ی تنگ چیکار کردن،اینها رحم ندارن،مروت ندارن،مردونگی ندارن
وا مانده ام چگونه شبم را سحر کنم
ای دل بگو مراکه چه خاکی به سرکنم
چون چاره نیست تکیه به دیوار می زنم
زانو بغل گرفته­ام و زار می­زنم
از هر درخت نخل در این شهرکینه خیز
‏هر ساقه نیزه ای شدو هر شاخه تیر تیز
هر پاره آهن از هنر دست این دیار
یا نعل تازه­ای شده یا تیغ آبدار
‏شوری به پاست بر سر پیر و جوان شهر
صف بسته اند بر در آهنگران شهر
اینجا تمام قافله را سنگ می زنند
حتما اسیر سلسله را سنگ می زنند
‏با پنجه­های زبر و خشن شانه می­کشند
زلف یتیم را در هر خانه می­کشند
‏می­ترسم ازگُلی که تنش خیزرانی است
ازکودکی که چهره او ارغوانی است
اینجا سلام را ز سر بام می دهند
ناموس راکتک زده دشنام می دهند .
ای وای ای وای ای وای
میخوان بیعت بگیرن از ابی عبدالله؛ولید ملعون،مروان ملعون،ابی عبدالله رو دعوت کردن بیاید برا بیعت؛ابی عبدالله میدونه اینها چه خیال شومی در سر دارن،به جوونهای بنی هاشم فرمود من دارم میرم،شما هم با من بیایید،پشت این خونه باشید اگه دیدید خطر من و داره تهدید میکنه،صدای حسین بلند شد واردبشید ، مگر نه نیایید،ابی عبدالله وارد خونه شد،مروان ملعون رو کرد به ولید،گفت:اگه دست از حسین برداری،دیگه نمیتونی حسین رو پیدا کنی،همین جا کار و تموم کن،آقا بلند شد پیراهن این ملعون رو گرفت،گفت: زنا زاده تو میخوای من و بکشی،تا صدای حسین علیه السلام بلند شد،مسلم،با شمشیر کشیده،دوید داخل،اباالفضل علیه السلام از یه طرف،علی اکبر از یه طرف،میدونی این منظره رو حسین کجا یادش اومد،اومد مقابل لشکر ایستاد،گفت:اَین مسلم؟کجایی مسلم؟تهدید میشدم،حمله کردی،ببین این  شمشیر برهنه ها؛دور حسین داره میچرخه،چرا جوابم رو نمیدی،مگه نمیبینی من غریبم،حسین رو میخوان بکشن،.....حسین....
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
(...یارب یارب یارب)امروز حضرت مسلم(ع) با سر خونین و دلی پر اضطراب (یارب یارب ) میگوید. بی تاب حسین(ع) است. بیقرار رقیه امام حسین (ع)است.ای خدا چه کنم؟ ای کاش نامه ننوشته بودم! خدا کند امام حسین (ع) رقیه اش را با خودش نیاورد! خدا کند علی اصغرش را با خود همراه نکند!.....
کاش با خونم به روی نامه ها
می نوشتم یا حسین کوفه نیا
کوفه یک شهر پر اشوب و پراز نیرنگ است
میهمان داری این قوم فقط با سنگ است
رسمشان حیله گری است،سنتشان تزویر است
بهر قتلت به کف کودکشان شمشیر است
به دل مردم نیرنگ و ریا واهمه نیست
به لب هیچ کسی زمزمه ی فاطمه نیست
غیر چندین گل نیلوفر پژمرده تو
همه هستند حسین خصم قسم خورده ی تو
ترسم این قوم که همه فتنه گر و خیره سرند
خواهر غم زده ات را به اسیری ببرند
چاره ای کن که ز مرغان حرم پر نبرند
پیش چشمان سکینه سر اصغر نبرند
چاره ای کن رخ گل های تو نیلی نشود
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
شب اول،ببین عزتُ،هر کجا می خوان روضه ی حسین علیه السلام شروع کنن،با مسلم شروع می کنن،دروازه ورود به محرم روضه ی این آقاست،اولین شهید این هفتاد و دو نفر مسلم ِ،این عزت نیست؟این مزد نیست؟سلام خدا به این آقا،خیلی نمی خوام شب اول اذیتت کنم،اما دلم راضی نمی شه از شب اول بگذرم،هی به خودم میگم مراعات کن،صدا رو نیگه دار،ده شب می خوای ناله بزنی،بعد به خودم میگم از کجا معلوم فردا شب بیام،از کجا معلوم امشب شب آخر محرمت نباشه،آقا جان بذار یه جوری گریه کنم،اگه امشب گفتند پاشو بساط خودتو جمع کن،خیلی این غزل جانسوزه من که امروز روضه رو مرور می کردم،گفتم دیگه نمی خوای روضه بخونی،از بس که این غزل،مرثیه حرفشو قشنگ می زنه،ببین  این آقا چقدر غریب شده،خیلی سخته آقا غربت،اونم برای یه مرد،اونم تو یه شهر غریب
دل این شهر برای نفسم تنگ شده
زبانحال مسلم با آقا و اربابشه،خیلی مسلم حسین رو دوشت داشت،خیلی به آقا ابی عبدالله علاقه داشته،بی خود نیست به این درجه رسیده
دل این شهر برای نفسم تنگ شده
شما هایی که جلو میشینید،خیلی وظیفه تون سنگینه،نباید همین جوری بشینی،من معتقدم تو روضه ابی عبدالله همه باید  کمک کنند،یکی ناله بزنه،یکی گریه کنه،یکی زبون بگیره،یکی زمزمه کنه،بخدا قسم هرکی که رفته،هرکی که این محرم دستش کوتاه شده،این جمله جمله ی مشترکی بین همه ی رفته های زیر خاک،وقتی می بینیشون ،همه می گن ای کاش ما یه بار دیگه بیایم یه حسین دیگه بگیم،ای کاش زنده بشیم یه محرم بیایم یه گوشه برا حسین گریه کنیم،اون وقت تو راحت از دست بدی جفا کردی،شب های دیگه میای جلو باید با همه ی وجودت ناله بزنی.
دل این شهر برای نفسم تنگ شده
جان من کوفه میا کوفه دلش سنگ شده
خوب گشتم همه جا را خبری نیست نیا
همه شادند آخر دوباره خبر جنگ شده
آب و جارو شده این شهر برای سر تو
آقا جان نمی دونی چه خبره تو این کوفه،یکی داره شمشیرشو آماده می کنه،یکی داره نیزشو تیز می کنه،
آب و جارو شده این شهر برای سر تو
کوچه هاشان همه پاکیزه و کم سنگ شده
هرکی سنگ پیدا میکنه،بیاید بریم کربلا،یکی داره میاد،حسین
همه جا صحبت از غارت اموال شماست
بخدا بیعتشان حقه و نیرنگ شده
چه بیعتی،هجده هزار نفر،شوخی نیست،بخدا امشب و شب های دیگه بیایید،فقط گریه نباشه،هجده هزار نفر بیان بیعت کنن،اون وقت برگردی بعد نماز مغرب،ببینی هیچکی نیست،یه مرد نبود این آقا رو راه بده تو خونش،این آقا خیلی مظلومه رفقا،برا مسلم مایه بذار،خیلی ها به ما می گن،چرا شب اول مسلم می خونید؟برای اینکه این آقا خیلی مظلومه،دو نفرند تو شهدای کربلا، که تو زیارت نامه شون اومده،اشهد انک مظلوم،دو نفرند که اشاره به مظلومیتشون شده،یکی مسلم،یک هم عباس،می دونی چرا این دو نفر مظلومانه شهید شدند،چون این دو نفر،چند نفر یکی جنگیدند، هر دونفر به آب هم رسیدند،آب نخوردند،هجده هزار نفر میان بیعت کنند،یه مرتبه صحنه خالی بشه،آی رفیق یه جمله بگم وسط روضه،امر دارم وسط روضه میگم،نگی خیلی حاشیه میری،آی رفیق،آی جوون بیعت با این آقا مال زمان مسلم نبود مال الان هم هست،الانم اگه می خوای جزو سپا کوفه نباشی،باید بدونی زیر خیمه ی حسین باید جات و نگه داری،یه کاری نکنی بری جزو کوفی ها،برگشت پشت سرش رو نگاه کرد،غریبانه بلند شد،تو کوچه های کوفه،از این کوچه به اون کوچه،هی دست رو دست می زد،الهی دستم بشکنه،چرا نوشتم به حسین بیا،اینها چه مردمی هستند،هی از این کوچه به اون کوچه،خسته شد پشت در یه خونه سر به دیوار گذاشت،پیر زن در و باز کرد،دید یه آقای قد بلند،محاسن ،هیبت،کسی بود برا خودش مسلم،آقا چرا اینجا ایستادی،چیزی می خوای این وقت شب،می خوای برات آب بیارم،از سر و وضعت پیداست آشفته ای،تشنه ای،یه مقدار آب براش آورد،گفت:می تونم ازتون یه سئوالی بکنم،شما مگه تو این شهر خونه ندارید،گفت نه من تو این شهر غریبم،آخ غریب آقا،گفت:چرا غریبید،این وقت شب تو کوچه های کوفه چیکار می کنی،گفت:منو می شناسی،گفت نه آقاجان،گفت: من سفیر حسینم،من مسلم بن عقیلم،تا گفت من مسلمم،طوئه که وجودش مملوء از محبت ابی عبدالله بود،دست و پاشو گم کرد،گفت:خوش اومدی آقا،جوونم فدای شما،عجب سعادتی در خونه ی منو زده،شما کجا خونه طوئه کجا؟دروباز کرد،گفت:آقا قدم رو چشمای من بذارید،من خیلی به ارباب شما علاقه دارم،من از شیعیان شما هستم،می تونی امشب منزل من باشی،اومد وارد خونه طوئه شد،چی کار کرد این زن که تو تاریخ اسمش موند،چه پذیرایی از جناب مسلم کرد،ظاهراً وضع خونه ایش خوب بوده،بهترین اتاق و در اختیار مسلم گذاشت،بهترین پذیرایی رو از او کرد،اما  دید این آقا لب به غذا نمی زنه،هی غذا براش می اورد،هی می گفت:میای لااقل زینب و نیار،چی می گی؟لااقل می آی،علی اصغر و نیار،اصلاً می دید این آقا تو یه حال و هوای دیگه ای است،لااقل می آی رقیه رو نیار،ای وای ای وای،خیلی طول نکشید،تا فهمیدن مسلم تو خونه ی طوئه است،ریختند دور وبر خونه ،خونه رو از چهار طرف،محاصره کردند،می دونند،اومدن کی و ببرند،گرفتن شیر کار سختیه،اونم شیری که عموش علی است،تا ریختن در خونه،من خیلی سعی کردم نرم تو این فضا،ولی یه طرف دلم می گه شب اوله دیگه،شب اول از حضرت زهرا نگیم نمی شه،شب اول از مادرمون کمک نگیریم نمی شه، شب اول اونم این همه بچه سیدا دور منبر،بچه سیدا یادشون نره فردا شال بندازن،تا طوئه فهمید اومدن دم در،به مسلم گفت:غصه نخوری، من خودم می رم دم در،همچین که اومد بره دم در اهل کنایه،مسلم گفت:کجا داری میری؟ تو یه زنی،اینها عقل ندارن،اینها مروت ندارن،شاید می خواست بگه،یه زن رفت پشت در،برای همه عالم بسه،کسی حیا کنه،نه تا فهمید زهرا پشت دره،رفتم توی روضه بذار بگم،خودش تو نامه ای که به معاویه لعنت الله علیه نوشت،گفت:تا فهمیدم فاطمه پشت دره،برگشتم عقب ،گفتم :نه،من با زهرا کاری ندارم،اما یاد علی اوفتادم، شب اول چی دارم می گم،اومدم پشت در چنان لگدی به در زدم،صدای شکستن استخانهاشو شنیدم،کجا می ری طوئه،بذار من برم،رفت مسلم گفت: چنان بلایی سرشون بیارم،که یادشون بیافته من برادر زاده ی علی ام،اومد،اگه عموم علی نتونست کاری کنه،دستش بسته بود،من که دستام بسته نیست،اگه ایستاد جلوش چشماش فاطمه شو زدند،محکوم به صبر بود،من که محکوم نیستم،دماری در بیارم،نمی دونید چکار کرده،برید تاریخ رو بخونید،برید بخونید،کاری کرد مسلم،می ریختن ده نفری دورش،می گرفت پرت می کرد،رو پشت بوم ها،این جوری،کاری کرد،که لشکر هرچی می رفت جلو،لت و پار برمی گشت،نانجیب صداش بلند شد،گفت چه خبره؟مگه یه نفر این قدر لشکر می خواد،برید کار مسلم رو بسازید،یکی از این کوفیا گفت:چی داری می گی؟این جمله ی تاریخه،گفت:فکر کردی ما به جنگ یکی از بقال های کوفه می ریم،این مسلمه این سفیر حسینه،این نمی شه تنهایی باهاش،مبارزه کرد،زنها بالا پشت بام ها نیزه آتیش می زدند،می ریختند،هرکی هرچی تونست انجام داد،مسلم رو نتونستند بگیرند،آخرشم این آقا رو با نیرنگ،به دام انداختند،یه چاله ای درست کردند،روش و پوشوندند از نی،کشوندنش سمت چاله،انداختنش تو این چاله، دستاشو بستند،ریسمان به گردنش انداختند،کشوندنش تو کوچه های کوفه،دیدن هی زیر لب داره می گه حسین،یه نشونی بدم،اول اوفتاد تو گودال،بعد سرش رو بریدند،اربابشم اول اوفتاد تو گودال،همه بگید حسن.....اما یه فرقی داشت،مسلم با اربابش یه فرقی داشت،مسلم و از بالای دارالاماره انداختند،پاهاشو بستند به اسب،تو خاکها و تو کوچه ها کشیدند،فقط اسبها پاهاشو کشیدند،اما حسین و اسب ها رو بدنش رفتند،همه بگید حسین.......خدایا به حق این آقا توفیق شهادت در رکاب اقا امام زمانمون به ما عطا بفرما
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
السلام علیک یا  سفیر الحسین علیه السلام
خیلی این آقا مقام و منزلت داره،من سه چهار فراز از زیارت شو نوشتم،طولانیه،زیارت مأثوره ی از امام ِ،خیلی قشنگ و زیبا و پُر معناست
السلام علی اول الشهداء و سید السُّعداء،آقای سعادتمندان،
السلام علی الهادی بنفسه و مهجته،کسی که همه ی وجودش رو برا امامش عطا کرد و داد،همه جونش و همه سرمایه اش رو،
السلام علییک ایها الشهیدُالفقیه المظلوم ،فقیه،مسلم مگه کم کسیه،داماد امیرالمؤمنین ،خواهر ابی عبدالله رو گرفته،ابی عبدالله دایی بچه های مسلم ِ،مسلم بن عقیل سردار کنار دست امام مجتبی بوده،توی صفین میسره لشکر(جناح چپ) دستش بوده،مورد  اعتماد بوده،بالاتر از اینها،مرحوم صدوق تو أمالی نقل می کنه،می گه:یه روز امیر المؤمنین اومد محضر رسول خدا(ص)،سئوال کرد آقاجان شما به برادر من علاقه دارید یا نه؟پیغمبر فرمود آره علی جان به دو دلیل عقیل و دوست دارم،دلیل اولش اینه برادر تو است،فرزند ابوطالب ِ،دلیل دومش بیچاره می کنه آدم رو،اصلاً می مونی سر سفره کی هستی،دلیل دوم علی جان عقیل رو دوست دارم چون یه پسری داره،این پسر در راه محبت پسر تو کشته می شه،علی جان دوستش دارم،پسرش فدایی پسر تو است،قبل کربلا،این خبرها نیست،پیغمبر داره روضه می خونه،خیلی گوش بده،عبارت عجیبه سه تا نکنه داره،نکته اول:پیغمبر فرمود علی جان،اهل ایمان بر این پسر گریه می کنند،الله اکبر،استنباط می شه کرد،نشانه ی ایمان یکی گریه بر مسلم ِ،  دیگه،پیغمبر فرمود:مؤمنین براش گریه می کنن،دوم علی جان،این مسلم فرشتگان خدا بر او صلوات و درود می فرستند،بعد عجیبه،می گه به اینجا که رسید،پیغمبر شروع کرد گریه کردن،عبارت عجیب حدیث اینه، می گه:اون قدر گریه کرد،حتی جرت دموع علی صدره،پیغمبر لولاک لما خلقت الافلاک،می گن اینقدر برا مسلم گریه کرد،اشکاش رو سینه اش چکید،این مسلمه با این عظمت با این مقام،حالا من و تو اومدیم از مسلم عاشقی یاد بگیریم،از مسلم فدا شدن برا امام زمان یاد بگیریم،اومدیم از مسلم یاد بگیریم،آدم وقتی می خواد خودش رو خرج امامش کنه،باید بدون کم و کاست،می خوای یاد بگیری بسم الله:
بنویسید مرا یار اباعبدالله
اولین بنده ی دربار اباعبدالله
منتظر مانده ی دیدار اباعبدالله
من کجا و سر بازار اباعبدالله
تا خدا هست خریدار اباعبدالله
عشق بازی رو یاد بگیر
عاشق آن است که دیدار کند یارش را
بارها جان بدهد دید اگر یارش را
باز آماده کند جان دگربارش را
شب اول ِ،من  از اول مجلس منتظر بودم این اسم بیاد،آخه با این اسم امشب گره باز می شه،تو هم منتظری نشون بده
عاشق آن است که دیدار کند یارش را
بارها جان بدهد دید اگر یارش را
باز آماده کند جان دگربارش را
فاطمه پیش خدا پیش برد کارش را
هر که اوفتاد پی کار اباعبدالله
اونایی که تو این دهه همه ی کاراتون و می زارید کنار،می گید کار فقط کار حسین،فعلاً مهمتر از همه دنیا حسینه،فاطمه اون دنیا می گه،همه رو رها کن ،دست این رو من بگیرم،این محرما همه چیزش تعطیل بود،فقط حسین
مانده از جلوه ی والای تو حیران مسلم
جان خود ریخت به پای تو به یک آن مسلم
عید قربان شهان، هست فراوان مسلم
من به قربان تو نه جان هزاران مسلم
تازه قربان علمدار اباعبدالله
قبل از آنکه بیاید خبرم را ببرید
کمک کنید شب اول ِ،خبر دادن،تو منزل ثعلبیه به امام حسین علیه السلام گفتند:آقا مسلم تو رو تو کوفه کشتند،حضرت گریه کرد،گفت:مسلم پسر عموی من بود،سفیر من بود،مورد اعتماد من بود،
قبل از آنکه بیاید خبرم را ببرید
زیر پایش م‍‍ژه ی چشم ترم را ببرید
محضرش دست به دست این جگرم را ببرید
گر سرم را و سر دو پسرم را ببرید
باز هستیم بدهکار اباعبدالله
این که چیزی نیست،خودم فدات حسین،زن و بچه ام فدات حسین،آخ گریه تو به من می گه،روضه ام الان وقتشه
وقت حجران به گریبان چه نیازی دارم
به دل بی سر و سامان چه نیازی دارم
به لب پاره به دندان چه نیازی دارم
به سر شانه ی اینان چه نیازی دارم
تا سرم هست به دیواراباعبدالله
آی حسین...
با همه ی مقاومتش،با همه ی سرداری و دلیریش،بهش نیرنگ زدن،اَمان نامه ی دروغین بهش دادن،گودال سر راهش کندن،و اِلا به این راحتی مسلم و نمی تونستن بگیرند،گفتم: گودال،یاد چی می افتند بعضی ها،اصلاً رسم این کوفیا همین بود،می خواستند یکی و گیر بندازند،سر راهش گودال می کندند،چیه؟یه گودال تو رو این جوری به هم می ریزه،من رد شم،اصلاً بنا ندارم این جوری روضه بخونم شب اول،می خوام بگم این مسلم،آقایی است که در راه ولی خدا اول فدایی قرار گرفت،قربونش برم،مادر ما زهرا هم اولین فدایی علی است،اما زهرا کجا،مدینه کجا،کوفه کجا،هر دو اول فدایی اند،ناله دارا،شب اول روضه ام همینه،می خوام بگم این کلمات برات آشناست یا نه،این کلمات هم روضه مسلم رو در بر میگیره،هم روضه ی مدینه رو،من فقط یه کلمه رو میگم رد می شم،هرکی ناله داره،این کلمه ها مشترکه،می خوام بگم:اولیش کوچه است،دومی اش آتیشه، ریسمانه،تازیانه است،لااله الا الله،یه چیز دیگه بگم ناله دارا، چند نفر به یه نفره،تو کوفه ام چند نفر ریختند،نتونستند مسلم و دستگیر کنند، اما مردم مسلم یه مرد جنگیه،یه سردار خستگی ناپذیره،اما مادر ما زهرا،یه مادر باردار بود،هجده ساله بود،یازهرا.......
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
آوردنش تو دارالعماره،دست بسته،همه ی بدن خون آلود،لب پاره،دندونها شکسته،آب آوردن،یه بار،دوبار،سه بار،هربار خون لب ها ریخت،دید نمی تونه بنوشه،گفت:مثل اینکه،باید لب تشنه جون بدم،آیا کسی پیدا میشه،از جانب من به اربابم،به آقام،به امامم پیام من رو برسونه،چون از در که وارد شد،گفتند:به امیر سلام کن،گفت:این امیر، امیر شماست،امیر من حسینه،جانم فدای این مردی که،خداوندگار حماسه است،بزرگترین پیش قراوله،من علمیش رو برات بگم،رفقا نکته مهمه،انگار که علم لدُن داره،انگار که نیابت فقط،نیابت اینکه فقط بیاد یه سفارتی داشته باشه،نیست،حرف هایی میزنه،که این بوی دست داشتن،در عالم معنا رو داره،داشت از در می اومد بیرون دید طوعه،پیرزن داره گریه میکنه،میلرزه،گفت:آقا،فرمود ناراحت نباش،لقد ادیت ما علیک من البر،اونچه به گردنت بوده کار خیر،انجام دادی،حدیث شناس ها می دونن،یعنی تو مقام شهید داری،بالاترین مقام،یه شب کنیزی کرد،وای اگه یه عمر نوکری قبول نشه،یه شب کنیزی کرد،حکم داره صادر میکنه مسلم،آیا  پیشبینی نمی کنی این دو روز دیگه عوض شه؟آدمیزاده،امشب با شماست،مثل زُبیر، زُبیر در قضایای حضرت زهرا سلام الله علیها،دفاع میکرد از علی، زُبیر جزو حامیان اهلبیت بود،عاقبتش اونجور به شر شد،آقا مسلم پیشبینی نمی کنی این راهش کج بشه یه دو روز دیگه،عوض بشه؟نه!مسلم انگار حکم داره از عالم بالا،انگار امام حسین علیه السلام برا مسلم همه چیز رو گفته، یا اینکه تو خونه اتفاقاتی افتاده این خیالش راحت شده،گفت به طوعه:  وَأخذتِ نصیبک من شفاعة رسول الله ( صلى الله علیه وآله )،تو نصیبت رو از شفاعت پیغمبر گرفتی خیالت راحت باشه،پیغمبر قیامت دست تو رو میگیره،بعد دید تعجب کرد طوعه،برای اینکه آروم بشه،فقط اشاره کرد،گفت: من دیشب یه ذره خوابم برد،خواب عموم علی رو دیدم،به من فرمود:انت غداً معی تو فردا بامنی،یعنی طوعه،دیگه امشب مهمون نداری،من مهمون یه شبت بودم،امشب سر من دارالاماره است،
داد پناهم سحر  یک زن والا گهر
گشت نرفته سفر همسفر عشق تو
این بدن رو آویزه قناره کردن(قُلاب گوشت،چنگک قصابی)،معلوم اون که میگه دیدم پای مسلم تو دست بچه هاست،بعد از بازار قصاب ها بوده،چیکار کرده بود قصاب،.......
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
توی مجلس گشت مسلم، یه آشنا پیدا کنم، براش وصیت کنم،نگاه کرد،دید قوم و خویشش عمر سعد وایستاده،ببین چقدر بده برا مسلم،یعنی نزدیک تر از عمر سعد پیدا نکرد،همه کثیف بودند،این دیگه بدتر از همه،گفت:یه حرف سرّی دارم باهات،کشیدش کنار،گفت:من حرف سرّی گوش نمی دم،ابن زیاد گفت:برو گوش بده ببین چی میگه،صداش زد،اومد کناری،گفت:من600درهم از وقتی که اومدم،قرض گرفتم،بعد از شهادت من این زره رو بفروش،قرضم رو بده،جنازه ام رو تحویل بگیر،دفن کن،سه تا وصیت کرد،رفت به ابن زیاد گفت:ابن زیاد گفت:باتو سرّی حرف زده،تو داری به من میگی،ابن زیاد اعتراف کرد،اینقدر کثیف بوده عمرسعد،خدا لعنتش کنه،رفت بالای دارالاماره،سرش رو خواستند از گردن جدا کنند،یه نگاهی به سمت مدینه و مکه کرد،السلام علیک یا اباعبدالله،حسین جون برات نامه نوشتم بیای کوفه،اما نیا،وصیت کرد،وصیت سومش به عمر سعد لعنت الله علیه،این بود،یه نامه بنویس بده به یکی بفرست برا حسین بن علی پسر عموم،نیا کوفه،اینها خیلی نامردند.
صبح شد یک طرف سرم افتاد
یک طرف نیز پیکرم افتاد
از روی پشت  بام افتادم
با علیک السلام افتادم
بدن من شکست خوشحالم
سر راهت نشست خوشحالم
بی سبب نیست این که خوشحالم
زن و بچه نبود دنبالم
یعنی میگه:هرچی بود من جلو زن و بچه ام اذیت نشدم،اونهارو اسیر نگرفتن،اما تو...
آی مردم سپاه بی نفرم
صبح خالی نبود دور و برم
حرفی از زخم با پرم نزنید
این همه سنگ بر سرم نزنید
آی مردم گناه من عشق است
بهترین اشتباه من عشق است
آی مردم کم حیا بد نیست
بی وفا ها کم وفا بد نیست
سنگ خوردم شکست کوزه ی من
غصه خوردم شکست روزه ی من
نفسم را سیر کردم و بعد
وسط کوچه گیر کردم و بعد
کو چه هایی که تنگ و باریکند
روز هم چون شبند تاریکند
بدی کوچه های تنگ این است
می شود هر طرف ره را بست
فقط منظورش به کوچه ی تنگ کوفه نبوده،برا زهرا هم اشاره داره
مثلاً کوچه ای که زهرا رفت
از تنش تازیانه بالا رفت
مثل این مردمی که بی عارند
مثل اینها مدینه بسیارند
مثل این ها مدینه هم بودند
دور بیت الحزینه هم بودند
تو نبودی مدینه را گفتی
قصه داغ سینه را گفتی
تو نگفتی خوشیم مادر بود
مادرم دختر پیمبر بود
تو نگفتی صداش می لرزید
پدرم تا که کو چه ها را می دید
تو نگفتی که لشگر آوردند
مادرم را زیر پا در آوردند
عوض اینکه روضه حسین و مسلم رو بخونم،رفتم مدینه
تو نگفتی هنوز غمگینم
فکر پرتاب دست سنگینم
تو نگفتی نگات پژمرده
مادرم بارها زمین خورده
حسین........،یکی گفت:مسلم رو آزاد می کنن،یکی گفت:نه تبعیدش می کنن،یکی گفت:صبر کن الان سر از بدنش جدا می کنن،یه فرد شامی خونخوار قاتلشه،اومد تا دید داره دعا میخونه ،نذاشت تمام ذکرش تموم بشه،یه وقت سرش رو از بدن جدا کرد،به سرعت و با عجله و لرزون دوید،ابن زیاد گفت:چرا این طوری میلرزی،گفت:وقتی خواستم،سر مسلم رو جدا کنم یه سیه چهره ی خشمگین،جلوم دیدم داره لب میگزه،ترسیدم و فرار کردم،به همین هم اکتفا نکردن،پاهای مسلم رو به ریسمان بستن،تو کوچه های کوفه میگردوندن، حسین.....
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
تا خبرآوردن مسلم کشته شده،گفتند:آقا نرو،فرمود:دیگه بعد از مسلم و هانی و قیس ابن مُسحر،تو بعضی از مقاتل خبر آوردن،یه برادر رضایی هم داشته امام حسین علیه السلام،چهارتا کشته شدن،خبر رسید،فرمود دیگه بعد از اینها، دیگه عیش و زندگی معنی نداره،اومد،فرمود دختر مسلم رو بگید بیاد،دختر غصه خوره،دختر رو تو دامن نشوند،یا ابنتی،صدای گریه ی زن ها بلند شد،فهمیدند چی شده،دیدن اشک حسین داره می ریزه روی سر این دختر،فرمود:آی دخترم دیگه خودم باباتم،میوه ی دلم دیگه دخترام خواهرتن،وقتی از دامن حسین اومد سکینه بغلش کرد،تسلیت گفت:غصه نخوری ما دورتیم،نمی گذاریم غریب باشی،غصه نخوری عمه ام نمی ذاره یتیمی رو حس کنی،آی سکینه خاتون،بی بی جان،به دختر مسلم تسلیت گفتی،بغلش کردی،تو گودال کسی بهت تسلیت گفت خانم؟کسی بود دست نوازش به سرت بکشه؟آره،یه عده تازیانه به دست اومدند،یه عده با کعب نی اومدند،حسین........
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
مسلم چندین نفر را به درک واصل کرد، دشمن نیروی کمکی خواست، ابن زیاد پیک فرستاد: با چند نفر دارید می جنگید؟
جواب دادند: این پسر عموی علی است، راه های کوفه رو بلده.
آری این کوچه کوفه چه نسبتی با کوچه ی مدینه داشت؟
یه روز تو اون کوچه یه نفر را می زدند، یه روز تو این کوچه یه نفررو سنگ باران می کنند.
براش چاله درست کردند (یکی تو این کوچه چاه می کَند، امیرالمؤمنین با چاه صحبت می کرد، یکی را هم براش چاه درست کردند)
زخمی شد، تو چاه افتاد. زبان روزه بود .... .
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
هنگامی که دشمنان برای دستگیری حضرت مسلم وارد خانه ی طوعه شدند. مسلم ترسید که خانه را به آتش بکشند، با شمشیر بر آنها حمله کرد و کا را بر آنها سخت گرفت و سرانجام آنها را از خانه بیرون کرد و در بیرون خانه درگیری سختی درگرفت، عدّه ای به بالای بام ها رفتند، سنگ به سوی مسلم پرتاب می کردند و دسته های نی را آتش زده و از بالا بر سرش می ریختند، مسلم با شمشمیر در کوچه به آنها حمله می کرد و همچنان می جنگید ... .
حدود یک ماه گذشت، راوی می گوید: در بازگشت از حج وارد کوفه شدم، دیدم تعطیل سراسری است، اطلاع یافتم که اسیران کربلا را وارد کوفه می کنند، لشکر ابن زیاد شیپور و طبل نواختند و سر و صدا و هیاهو از هر سو شنیده می شد.
اهل کوفه از بالای بام ها، لقمه های نان و خرما پیش اطفال می انداختند، ام کلثوم از دست و دهان آنها می گرفت، کنار می انداخت و صدا می زد: یا اهل الکوفه انّ الصدقه علینا حرام.
ای اهل کوفه ! همانا صدقه بر ما حرام است.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
تا ریختند تو خونه ی طوعه، (مقتل ا لحسین مرحوم ذهنی) مسلم رو به طوعه صدا زد: مادر ! شمشیر من را بدید، لباس رزم پوشید تا آماده شد، طوعه گفت: آقاجان ! فکر کنم خودتون را آماده ی مرگ کردید، راه چاره ای ندارید، فرمود بله راهی ندارم ... .
این صحنه آدم را یاد اون لحظه می اندازد که ابی عبدالله برای وداع آخر از خیمه بیرون آمد، لباس رزم پوشیدند، فرمود: زینب جان ! شمشیر من را بیاور، بی بی رو کرد به بردار، صدا زد: حسین جان ! کاَنَّ آماده ی مرگ شدی، داری می ری؟ فرمود: زینب جان ! راهی غیر این ندارم، امام حسین (علیه السّلام) از خیمه روانه شد، زن و بچه از خیمه بیرون آمدند، دور و بر بابا رو گرفتند، یکی می گه بابا ما را به دست کی می سپاری ... .
دید مرکب حرکت نمی کنه، دید سکینه پای اسب را بغل کرده، بابا با دختر مسلم چه کردی؟ من هم دارم یتیم می شم ... .
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
از سرشب تا صبح دور مسلم می گشت، می گفت تو چقدر بوی حسین می دهی، وقتی ریختند مسلم را دستگیر کردند، خیلی غم تو دل این پیرزن نشست، بردند جناب مسلم را دارالاماره برای شکنجه، سر مسلم را از بدنش جدا کردند، بدن بی سرش را از دارالاماره انداختند رو زمین، طوعه داره تو کوچه دنبال مسلم می گرده، مواجه شد با بدن بی سر که پاهاش را به اسب بستند و تو کوچه ها می کشند، خیلی غصه خورد، این مهمون من بود، چرا اینجور کردند، باید خودش بگه مهمون یه شبه ی من بود، خونه ی من بود، خونه ی من را نورانی کرد، بی دعوت اومد، ولی کاری کرد که من حسینی باشم.
می خوام بگم این اولین مهمون یه شبه ی کوفه نبود، یه خانم دیگه هم دید تو کوفه از تنور خونش نور بلند می شه، خدایا تو خونه ی من چه خبره، چی شده، اومد جلو، درِ تنور را برداشت، دید یه سر بریده است، یه مرتبه دید یه صدایی داره می یاد، صدای مادرانه است، هی داره می گه پسرم
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
دید از راه دور، دو نفر از سمت کوفه می آیند، صداشون کرد، آقا سلام کردند، جواب سلام را دادند، فرمودند: از کوفه چه خبر؟ گفتند: آقا ! خبری داریم اگر صلاح بدانید در خفا بگیم، آقا فرمودند: ما غریبه ای نداریم همین جا بگویید، گفتند: داشتیم از کوفه بیرون می آمدیم، دیدیم شهر شلوغه، دیدیم یه بدنی را مثله کردند، سرش را بریدند، دست ها را بریدند، بدن پاره پاره، دیدم طناب بستند و می کشند، گفتیم این بدن کیه؟ با کافر این کار را نمی کنند؟ پیغمبر مگر نفرمود: بدن را مثله نکنید، گفتند: این بدن مسلم بن عقیل است.
اما با بدن مسلم هر کاری کردند، دیگه زیر سم اسب نگذاشتند، اومدند گفتند: امیر به ما بیشتر پاداش بده، ما یه کاری کردیم که دیگران نکردند، بیشتر پاداش می خواهیم، مرکب ها را همه نعل تازه زدیم و اینقدر بر بدن حسین (علیه السّلام) تاختیم ...
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
راوی نقل می کند: وقتی خبر شهادت مسلم (علیه السّلام) را به امام زمان دادند، آقا دست رو دست گرفت، فرمود لاخیر بعدک یا مسلم ! بی خود نبود اول تا به نیزه ی غریبی تکیه داد، اول گفت کجایی مسلم ! مقامش را ببین،؟ امام زمان کجا ظهور می کند؟ از کعبه، حکومتش را کجا تشکیل می دهد؟ مسجد کوفه محل دفن مسلم عقیل است، اینقدر عظمت داره ... .
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
وقتی نائب عام امام زمان (عج) حضرت امام خمینی (قدس سره) وارد مملکت شدند، مردم این خیابان ها را گلباران کردند، خون ریختند، پای قدمهایش، این همه جمعیت شهید شدند تا نائب امام زمان (عج) بیاید. دنیا از رو رفت. از این رو با نائب امام زمان (عج) این طور بر خورد می کنند، وقتی هم از دنیا رفتند، سیزده میلیون نفر پای جنازه ی امام گریه می کردند.
حالا مسلم نائب خاص امام زمان است، راوی می گوید: دیدم یک جنازه ای را دارند تو کوچه ها می کشونند، همه دارند سنگش می زنند ... .
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
امشب خود فاطمه (سلام الله علیها) تو رو دعوت کرده، بهت گفته پاشو بیا روضه ی حسین (علیه السّلام)، اگه کربلا می خوای بیا، پسر من روضه خون می خواد، اگه مریض داری بیا ...
آخه مدینه هر چی درها را زد، یه نفر در را باز نکرد، ای کاش فقط در را باز نمی کردند، اومدند به علی گفتند از صدای فاطمه خسته شدیم بگو بره تو بیابونا گریه کنه ...
اما بازم مردم مدینه، از اول در را باز نکردند، می دونی اما وای از کوفیا، اول دست محبت دادند بعد همه مسلم را تنها گذاشتند چقدر دو رنگی و پستی، خودشون نامه نوشتند بیای، زن و بچتم با خود بیار ... .
آری محبت نشونه می خواد، نمی تونی بگی من عاشق ولیّم ، ولی قیمتش را ندی ... .
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
امام حسین(ع) مسلم را به کوفه فرستاد. چهار، پنج روزی که مسلم در کوفه بود هیجده هزار نفر با مسلم بیعت کردند. مسجد کوفه مسجد بزرگی است وقتی مسلم نماز می خواند تا دم در مسجد از جمعیت پر می شد. یک شب عبیدالله اعلام کرد هر کس اطراف مسلم باشد و از مسلم طرفداری کند دستگیرش می کنیم. مسلم بن عقیل نماز مغرب را خواند. بین نماز مغرب و عشاء پشت سرش را نگاه کرد، دید یک نفر هم پشت سرش نیست. همه رفته بودند. تمام مردم شهر مضطرب هستند. در شهر پخش شده بود که طرفداران مسلم را دستگیر می کنند یکی شوهرش خانه نیست می گفت: نکند شوهرم را گرفته باشند. یکی پسرش بیرون است.یکی برادرش نیست. مسلم کنار کوچه ای از استر پیاده شد و سرش را به دیوار گذاشت. زنی جلوی در نشسته بود. اسمش طوعه بود. او هم منتظر پسرش بود تا برگردد. دید آقایی از استر پیاده شد و سرش را به دیوار گذاشته است. گفت: آقاجان! چرا سرت را به دیوار خانه من گذاشتی؟ چرا به خانه ات نمی روی؟ دفعه سوم که زن سوال کرد، مسلم گفت: آب داری برای من بیاوری؟ زن رفت آب آورد. مسلم باز همانجا ایستاد. آن زن گفت: آقاجان! چرا به خانه ات نمی روی؟ صدا زد: مادر من خانه ندارم. زن گفت: شما کی هستی؟ گفت: من مسلم بن عقیل هستم.
جان ختم المرسلین در کوفه جا دارد ندارد
بهتر از روح الامین در کوفه جا دارد ندارد
افسر جانباز حق در کوفه سرگردان و بی کس
نایب سلطان دین در کوفه جا دارد ندارد
مسلم بی خانمان در کوچه ها می گردد امشب
یک جهان ایمان و دین در کوفه جا دارد ندارد
امتحان حق نگر ازآن مسلمان و مسلم
مسلم است ای مسلمین در کوفه جا دارد ندارد
مسلم آن شب را در خانه طوعه ماند. هنگام صبح پسر این زن به دارالامارة خبر داد در خانه آنهاست. عبدالله بن عباس با هفتاد سوار آمد و خانه را محاصره کردند. یک وقت زن آمد داخل اتاق صدا زد: آقاجان! مسلم بن عقیل! خانه را محاصره کردند. مثل اینکه فهمیده اند شما داخل خانه ما هستید. مسلم بن عقیل از خانه بیرون آمد سوار اسبش شد. شمشیر می زند و می کشد. دشمنان را روی زمین می ریزد. این بی انصافها دسته های نی را آتش زدند و از بالای بام بر سرش ریختند. همه بگویید: غریب مسلم! غریب مسلم!
بعد از پیکار عظیم مسلم را گرفتند. دست مسلم را به پشت سر بستند. او را به طرف دارالامارة آورند. وقتی عبیدالله رسید شروع کرد به گریه کردن. عبیدالله گفت: چرا گریه می کنی؟ کسی که در این کارها می افتد باید پیه کشته شدن هم به تنش بمالد. چرا گریه می کنی؟ صدا زد: عبیدالله! به خدا قسم اگر برای خودم . کشته شدن گریه کنم. گفت: پس برای چه گریه می کنی؟ گفت: دلم می سوزد که نامه نوشته ام تا حسین(ع) به کوفه بیاید. می ترسم امام حسین (ع) دست زن و بچه اش را بگیرد و به طرف شما مردم بی وفا بیاید.هنگامی که می خواستند او را بکشند فرمود: عبیدالله! سه وصیت دارم. اول وصیتم این است وقتی مرا کشید بدنم را روی خاکها نگذارید! مرا دفنم کنید. وصیت دومم این است که هفتصد درهم در کوفه قرض دارم، زره مرا بفروشید و قرضهایم را ادا کنید. یک وصیت دیگر هم دارم وآن اینکه دلم می خواهد یک نامه بنویسید که حسین(ع) نیاید. آی غریب حسین! حسین!... اللهم نسئلک و ندعوک باسمک العظیم یا الله!
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
اومد تو کوچه ها به بن بستی رسید، مسلم دید، زنی جلیل القدر، کانا ،منتظر کسی است. سلام کرد، قدری آب داری به من بدی.
روزه داره بوده، ایام ذی الحجه است آب آورد حضرت خورد،  دید اقا واستاده،  گفت راضی نیستم ایستادی شما، نا محرمی، من باید منتظر باشم، پسرم بیاد ،گفت شما کی هستین ، فرمود :من همانم که شما با من بیعت کردید، تاریکه،
طوعه من مسلم نایب حسینم ،گفت: ببخش آقا خانه توست ،منم کنیز تو، طوعه می گه از سر شب تا صبح نماز و منا جات می خونه ،غذا نخورد، فرمود :خواب دیدم فردا مهمان جد حسینم، مهمان عموم بابای حسینم، گفت چرا گریه می کنی گفت :همین دست منو بیچاره کرده با همین دست نامه به حسین نوشتم بیا
بالا گرفت بر من دل خون چه کار ها                  صیاد من شدند تمام شکار ها
بی مایگان به دایه انیسند تا به تیغ                      زنگار بسته آینه کار زارها
بی مهر و موم نامه به هم قرض می دهند      نان قرض می دهند به همه خانه دارها
مهمان مطا ع رایج بازار کوفه است         کسب حلال نیست در این رشو ه خوارها
مسلم برای زینب تو گریه می کند           پیشا نیم شکسته در این کوفه بار ها
از بام کوفه بر لب تو می کنم سلام                     چون آفتاب بام میان غبار ها
از دور از گلوی تو بوسم ای عزیز                    گر وا کنند ره به لبم نیزه دارها
جنگ کرد، سر راهش چاله ای کندند، از لب و دندان خون جاری شد،لب پاره شد،دیدن ، ناراحت است، گفتند :
سلطنت این حرفها را دارد فرمود: نا نجیبها ،من برای آقام گریه می کنم، نامه ها رو فرستادم بیا کوفه.می خوام یکی بره بگه نیا به کوفه
از دخترم چو دختر خود ناز را بخر           بگذار تا اسیر شود در دیار ها
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
می گشت مسلم یه آشنایی پیدا کنه به او وصیت کند دید قومش عمر سعد ایستاده گفت حرف سری با تو دارم ابن زیاد گفت برو گوش کن مسلم گفت 600درهم بدهکارم زره و سپر و شمشیر را بفروش جنازه مرا تحویل بگیر دفن کن یک نامه به یکی بده به حسین برساند به کوفه نیاید بالای دارالاماره سر از گردنش می خواست جدا کند رو کرد سمت مکه و مدینه گفت السلام علیک یا ابا عبدالله
صبح شد یک طرف سرم افتاد                             یک طرف نیز پیکرم افتاد
از روی پشت  بام افتادم                                       با علیک السلام افتادم
بدن من شکست خوشحالم                         سر راهت نشست خوشحالم
بی سبب نیست این که خوشحالم                           زن و بچه نبود دنبالم
آی مردم سپاه بی نفرم                                     صبح خالی نبود دور و برم
حرفی از زخم با پرم نزنید                                این همه سنگ بر سرم نزنید
آی مردم گناه من عشق است                         بهترین اشتباه من عشق است
آی مردم کم حیا بد نیست                                   بی وفا ها کم وفا بد نیست
سنگ خوردم شکست کوزه من                       غصه خوردم شکست روزه من
نفسم را سیر کردم و بعد                                     وسط کوچه گیر کردم و بعد
کو چه هایی که تنگ و بار یکند                              روز هم چون شبند تاریکند
بدی کوچه های تنگ این است                         می شود هر طرف ره را بست
مثلا کوچه ای که زهرا رفت                                      از تنش تازیانه بالا رفت
مثل این مردمی که بی عارند                                  مثل اینها مدینه بسیارند
مثل این ها مدینه هم بودند                                     دور بیت الحزینه هم بودند
تو نبودی مدینه را می گفتی                                   قصه داغ سینه را می گفتی
تو نگفتی خوشیم مادر بود                                         مادرم دختر پیمبر بود
تو نگفتی صداش می لرزید                               پدرم تا که کو چه ها را می دید
تو نگفتی لشگر آوردند                                                مادرم را زیر پا در آوردند
تو نگفتی هنوز غمگینم                                     فکر پرتاب دست سنگینم
تو نگفتی نگات پژمرده                                     مادرم بار ها زمین خورده
توی کوچه ها می گردوندند مسلم را بی سر کوفیان
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
بریز تیغم و این آخرین سلام من است                                                                                                                                                      عزیز فاطمه ، سوی تو  این پیام من است
بکوی عشق ، نخستین فدائی تو منم                                                                                                                                                      هزار شکر، که سربازیت مرام من است
میا به کوفه اگر چه نوشته ام که بیا                                                                                                                                                                        ز پیشگاه تو این خواهش ختام من است
بروی بام کنون زیر تیغ جلّادم                                                                                                                                                                                                                                شفق گرفته زخون چهر سرخ فام من است
روز شهادت سفیر ابی عبدالله ، حضرت مسلم بی عقیل است ، امروز برای غریبی مسلم گریه کنیم (انشاءالله کنار حرمش عرض ادب کنیم )عزیز فاطمه ، مسلم را به کوفه فرستاد، همین که واردکوفه شد ، مردم استقبالش کردند ، گفتند: آقا خوش آمدید . آقا نامه بنویسید عزیز فاطمه بیاید . نامه نوشت حسین جان بیا ، مردم کوفه منتظر شما هستند .
اما طولی نکشید مردم بی وفا مسلم را تنها گذاشتند ، در خانه هایشان را برویش بستند نائب حسین هی از این کوچه به آن کوچه می رود .
تا آمد کنار خانه طوعه ، این زن سعادتمند یک نگاه به این مرد غریب (مسلم )کرد گفت : آی مرد ! من نمی دانم چه کسی هستی ؟ اما هر کسی هستی به خانه ات برگرد ، زن و بچه ات چشم به راهند ، گفت : آی زن کجا بروم : من که در این شهر کسی را ندارم ، گفت : آقا مگر شما چه کسی هستی؟ فرمود : من پسر عمّ حسینم .
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
ای پناه بی پناهان بی پناهیم یا حسین                                                                                                          شاد کن وقت شهادت با نگاهم یا حسین
از پی اجرای فرمان تو می گردم شهید                                                                                                       جز رضایت ازجهان چیزی نخواهم یا حسین
روز اول دیدم از این کوفیان بس احترام                                                                                         حالیا گر چه اسیر این سپاهم یا حسین
نامه بنوشتم که بهر آمدن تعجیل کن                                                                                                                 بی خبر از این که من در اشتباهم یا حسین
بی گناهم می کشند اما به نزد این گروه                                                         مهر اجداد تو می باشد گناهم یا حسین
از پی ترویج دین آسان بود از بهر من                                                                                                     افکند صد بار اگر دشمن به چاهم یا حسین 1
عجب مردم کوفه پذیرائی کردند این مهمان غریب را ، قربان تنهائی اش بروم ،آن ساعت آخر رویش
را برگرداند طرف مکه ، با تمام وجود صدا زد : السلام علیک یا ابا عبدالله .
(عاشقان ابی عبدالله ، شما هم همین جا ، صدا بزنید السلام علیک یا ابا عبدالله
انشاءالله فطروس ملک این سلام ها را به ارباب بی کفن مان برسان )حسین جان :
ای گل باغ نبی کوفه میا جای تو نیست                                                                                                    غیر من هیچ کس واله و شیدای تو نیست
در دیاری که در مهر و وفا نیست  میا                                                                                                                                                      میزبان تو جز جور و جفا نیست میا
گر بیایی ز سر بام تو را سنگ زنند                                                                                                                                                                        بر سر نعش تو آیند و دَف و چنگ زنند
گر بیایی ز غمت عمر جهان طی گردد                                                                                                      همچو خورشید سرت زیب سر نی گردد
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
شب اول محرم ِ، اول همه ی کارهامون رو بکنیم، همه ی حرفامون رو بزنیم، می خواهیم روضه بخونیم، کسی جا نمونه،اونایی که پارسال بودن یا الان رو تخت بیمارستانند،پدر و مادراتون رو دعا کنید، هرکی ما رو با امام حسین علیه السلام آشنا کرده؛ خدا به حق امام حسین بهش خیر بده، یه نفری نمیشه روضه خوند،یه نفره نمیشه ناله کرد، هَلْ مِنْ مُعینٍ فَاُطیلَ مَعَهُالْعَویلَ وَالْبُکاءَ. بیایید کمک کنید، اَلا نوحو، اَلا نوحو یعنی بیایید نوحه بخونید بیایید گریه کنید. کمک بگیریم اول از شهدا، شب اول جلسه، شهدا بیان کمک، پدرهای شهدا بیان کمک، مادرهای شهدا بیان کمک، همه کمک کنند میخوام روضه بخونم. رَیان بن شَبیب خدمت امام رضا علیه السلام رسید، یه همچین شبی، امام رضا علیه السلام فرمود: یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْ‏ءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیه السلام.هر وقت خواستی گریه کنی برای هرچیزی، فقط برای حسین گریه کن. چرا؟ برای کس دیگه گریه کنیم، عیبی نداره؟نه. یکی از امام صادق علیه السلام پرسید آقاجان گریبان دریدن در عزای برادر چه حکمی داره.فرمود:مانعی نداره، آخه عمه ی ما هم گریبان چاک زد. فرمود: چرا باید فقط برای حسین گریه کنیم. آخه مصیبت اینقده بالاست، اگه به عمقش پی ببرید دیگه برای چیزی گریه نمی کنید. میگید اینها مصیبت نیست. مصیبت فقط مصیبت حسین، اما یه توضیحم بعدش داره. فَإِنَّهُ ذُبِحَ کَمَا یُذْبَحُ الْکَبْشُ. جد ما ذبح شد، مثل گوسفند سر جد ما رو بریدند. خیلی مراعات مارو کرده امام رضا علیه السلام اینجوری فرموده، براتون میگم چرا: وقتی حضرت آدم داشت دنبال حوا می گشت.رسید به کربلا. خار تو پای آدم رفت. خدایا من که رانده شدم، بیرون اومدم،توبه کردم. الان این زخم پا برای چیه؟ جبرئیل نازل شد، فرمود: این برای اینه که خونت اینجا ریخته بشه، آخه یه روزی میآد پسر پیغمبر خاتم را، آدم فَیُذبَحُ، ذُبح الشاه من القفا. سر حسین رو مثل قربانی از قفا می برند. چند تا اشاره دارم.برای لشکر اهمیتی نداشت داشتند حسین رو قربانی می کنند. رفقا:وقتی گوسفند قربانی میشه، احکامش رو باید رعایت کرد، بَره نباید کنار گوسفند باشه، جلو بچه، جلو مادر، مادر باردار نباید گوسفند رو قربانی کرد. دارم میگم که بدونی امام رضا علیه السلام چقدر به تو رحم کرد. معمولاً اگه بچه ای باشه میگن بچه رو کنار ببر، اما ارباب من و شمارو جلوی زن و بچه اش سر بریدند.حسین دست و پا می زد، بچه هاش جزع و فزع می کردند. دل کسی به حال قربانی نمیسوزه، دل کسی به حال قربانی نمیسوزه، دل اونها هم به حال قربانی نسوخت. علماء نوشتند، معالی سبطین،بیت الاحزان، ارشاد شیخ مفید، الاقطره، لهوف، همه رو بخونید. دومین شباهت، گوسفندی رو قربانی میکردند و تو صحرا رهاش می کردنند اینم یه شباهت، بدنش رو رها کردند، اما سجاد علیه السلام فرمود: عمه جان بدن خودیهاشون رو دفن کردند، بدن بابام روی زمین....یه چیزی براتون بگم:نگاه کرد دید بدن شیرخواره هم روی زمین.. اما وجه تفاوت هارو بگم:تفاوت آن بود که سر گوسفند قربانی را بر نیزه نمی کنند. اسب بر بدنش نمی تازند، خلاصه میکنم: گوسفند قربانی رو اول ذبح می کنند بعد تیکه تیکه میکنند، گوسفند رو آب میدن اول.....حسین...... قربانی رو از جلو سر می برند.حسین.....
زینت دوش نبی روی زمین جای تو نیست
خار و خاشاک زمین منزل و مأوای تو نیست
از حرم تا قتلگه زینب صدا می زد حسین
دست و پا می زد حسین زینب صدا می زد حسین
حسین......
تقصیر من است زیر و رویت کردم
ای کاش گلوت را نمی بوسیدم
خدایا فرج امام زمان ما را برسان،فرج آقامون رو برسان...
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
 

عاشق جوادالائمه عاشق ولایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.