ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

به نام خدای علی و فاطمه

به قول شاعر که میگه:
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست...

حقیر میون دریای خادمان حضرت اباعبدالله مثل قطره هم نیستم که به چشم بیام ولی دلم می خواد هر جور که می تونم ارادت خودم رو به عاشقان ارباب بی کفن و رهروان ولایت نشون بدم آرزو دارم حتی به اندازه یک سطر هم که شده مطلبی جهت استفاده ستایشگران امام حسین قرار بدم شاید بتونم از این راه کمی کسب ثواب کنم

آرزو دارم اینجا پاتوق حزب اللهی ها و عاشقان سیدعلی خامنه ای بشه

جهت سلامتی و فرج حضرت صاحب الزمان و طول عمر امام خامنه ای صلوات


طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی


این گونه آه مکش جوابت نمی دهند       حرف از عطش مزن که آبت نمی دهند

در بین هلهله ها ای عزیز من                     پاسخ به درد و پیچ و تابت نمی دهند

چشم انتظار لطف کنیزان خود مباش             مرهم برای قلب کبابت نمی دهند

دنیا نه جای توست، به عرش خدا برو                 آن جا ملائکه عذابت نمی دهند

وقتی کبوتران خدا سایه گسترند                     هرگز به دست آفتابت نمی دهند

می خواستند مثل حسین خون جگر شوی         پایان اگر به التهابت نمی دهند

یک روز هم حسین صدا زد که اصغرم

حرف از عطش مزن که آبت نمی دهند... 

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

یارب از کینۀ همسر جگرم می سوزد                     من از این یار ستمگر جگرم می سوزد

دیده پر اشک لبم خشک و رخم بر روی خاک         سینه ام گشته پر آذر جگرم می سوزد

همچو مرغی که پرش سوخته از آتش زهر             کنج حجره زده پر پر جگرم می سوزد

بر روی خاک زمین پا نکشم پس چه کنم               که منِ تشنه لب، آخر جگرم می سوزد

شرر زهرِ جفایش فراموشم شد                         چون ز شادیش فزونتر جگرم می سوزد

به جوانی نه، که از دورۀ طفلی به خدا                      از غم و غصۀ دیگر جگرم می سوزد

خود جوانمرگ رضایم ولی در دم مرگ                      به جوانمرگی مادر، جگرم می سوزد

یاد آن کوچه و آن سیلی و آن روی کبود                   آیدم تا که به خاطر، جگرم می سوزد

یاد آن لحظه که گم کرد رهِ خانۀ خود                           به پریشانی مادر جگرم می سوزد

مادرم نقش زمین گشت علی آه کشید

من ز سوز دل حیدر جگرم می سوزد 

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@


جهت مشاهده دیگر اشعار شهادت امام جواد (ع)

به ادامه مطلب مراجعه نمایید







این ها به جای این که برایت دعا کنند
کف می زنند تا نفست را فدا کنند
هر چند تشنه ای ولی آبت نمی دهند
تا زودتر تو را ز سر خویش وا کنند
با دست و پا زدن به نوایی نمی رسی
این ها قرار نیست به تو اعتنا کنند
بال فرشته های خدا هست پس چرا؟
این چند تا کنیز تو را جابه جا کنند
هر وقت دست و پا بزنی دست می زنند
اما خدا کند به همین اکتفا کنند
تا بام می برند که شاید سر تو را
در بین را با لبه ای آشنا کنند
حالا کبوتران پر خود را گشوده اند
یک سایبان برای سرت دست و پا کنند
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
معدن جود و کرم ابن الرضا
ساقی چشم ترم ابن الرضا
من که مست این همه لطفت شدم
داده ای بال و پرم ابن الرضا
نام زیبای شما از کودکی
یاد داده مادرم ابن الرضا
من غلامم تا ابد در این حریم
می بری ام تا حرم ابن الرضا
امشبی را نوحه خوانی میکنم
بهر تو نوحه گرم ابن الرضا
دست تو کار خدایی میکند                           از همه مشکل گشایی میکند
تا که لطف تو به من ابراز شد
این زبانم بهر روضه باز شد
در حریم خانه نامحرم شدی
این نوا ، آخر طنین انداز شد
رقص و پاکوبی بماند جای خود
تا که آهنگش در اینجا ساز شد
زهر کینه میکشد آخر تو را
تشنه ماندی ، این خودش یک راز شد
العطش گفتی و عطشانی هنوز
روضه روز دهم آغاز شد
یاد آن روز و شهیدان خدا                      گریه های خواهری در کربلا
من بمیرم پیکرش بی جان شده
العطش روی لبش مهمان شده
او حسین است و عزیز مصطفی
پس چرا آخر تنش عریان شده
پیرهن را برده اند و عاقبت
پیکر او ، دستخوش گرگان شده
خون نشسته در تمام کربلا
اربا اربا آیه قرآن شده
عاقبت بی سر میان قتلگاه
مظهری از حضرت رحمان شده
دل پریشان مادرش زهرا رسید                   قد او از این همه غربت خمید
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند
پاسخ ناله و سوز و جگرش خندیدند
مادری بود و جوان مرگ شد و آخر کار
همچنان فاطمه بر چشم ترش خندیدند
همچو بسمل شده ای دور خودش می پیچید
به پریشان شدن بال و پرش خندیدند
درد پیچیده به پهلویش و از هر دو طرف
دست میبرد به سوی کمرش،خندیدند
آمده بر سرش اینجا کمی از داغ حسین
همگی جمع شدند دور سرش خندیدند
یک نفر نیست که از خاک سرش بردارد
بر نفسهای بدون اثرش خندیدند
زهر اثر کرده و رویش به کبودی زده است
بدنظرها به خسوف قمرش خندیدند
دست پا می زند و نیست کنارش پدری
تا ببیند به عزای پسرش خندیدند
کربلا جسم علی پخش به صحرا شده بود
لشگری دور تن مختصرش خندیدند
هر چه می گفت حسین یاولدی یاولدی..
عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
غم به جان همه ی اهل ولا افتاده
آتشی بر جگر اهل سما افتاده
هیچ کس نیست بفهمد که در این شهر خراب
از دل تنگ زمان رنگ صفا افتاده
برده از یاد خدا را و همه در خوابند
از لب مردم این شهر دعا افتاده
تا کنون هر چه که بر آل علی آمده است
جام زهرش همه از دست ریا افتاده
همسری که همه ی دار و ندار مرد است
حال بر جان جواد ابن رضا افتاده
وسط حجره ی غربت زده ی دلتنگی
پسر فاطمه انگار ز پا افتاده
در هیاهوی کنیزان پس در از نای
جگر سوخته اش شور و نوا افتاده
مثل یک مار گزیده به خودش می پیچد
چهره اش زرد شده ، خسته به جا افتاده
نفسش تنگ شده ، سینه ی او سنگین است
نفسش در تپش ثانیه ها افتاده
آنچنان تشنه شده در نفس آخر که
یاد ظهر دهم خون خدا افتاده
بدنی هست که در تابش بی تاب غروب
غرق در خون شده ، بر خاک بلا افتاده
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
خیری که ز آشنا ندیده این مرد
ای کاش غریبه ای به دادش برسد
آهسته خبر کنید بابایش را
تا لحظه ی آخر جوادش برسد
 
گویید به آقای خراسان از پا
انگار عصای دستتان افتاده
نه مادر و خواهری ، کسی اینجا نیست
مظلوم تر از خود شما جان داده
 
ای کاش که خواهری بیاید از قم
زیر بغل تو را بگیرد آقا
آبی به لب خشک جوادت ریزد
تا که پسرت تشنه نمیرد آقا
 
این زهر چه با دل جوانش کرده
دارد ز لبش جرعه ی غم می ریزد
فرموده ای اشک ماهی دریا هم
در این عزای عمر کم می ریزد
 
یک مشت لبی که هلهله می پاشند
با زخم زبان و طعنه هم دست شدند
اصلا تو بگو غریب ، اما اینان
هر چند که مَحرم ... چقدر پست شدند
 
این زهر چه بوده که ضعیفش کرده
بر خاک چگونه یک امام افتاده
انگار نفس نمی کشد اما نه ...
زنده است چرا بر سر بام افتاده
 
یک مشت کبوتر که عزادار تو اند
با چشم کبود آسمان می گریند
همسایه کفن گرفته دستش انگار
پشت سر تو پیر و جوان می گریند
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
بابا رضا بیا نفس آخر من است
سوزان میان تب همه ی پیکر من است
تا آه می کشم ز لبم لاله می چکد
یک باغ سرخ رنگ به دور و بر من است
آیینه ی جوان کبود علی شدم
چشم انتظار دیدن من مادر من است
خواهر نداشتم که کند گریه در غمم
قلب کنیزهای حرم مضطر من است
هر مرد درد خویش بگوید به همسرش
غربت ببین که قاتل من همسر من است
با هلهله عزای مرا گرم می کند
حالا که روی خاک فتاده سر من است
بر آب آب گفتن من خنده می زند
خوشحال در برابر چشم تر من است
با یاد کام تشنه ی آقای بی کفن
خشکیده و ترک ترک این حنجر من است
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
غربت هیچ کسی مثل تو مولا نشود
گره بی کسی تو به خدا وا نشود
نیست یک خواهر غمدیده پرستار شما
هیچ کس هم قدم زینب کبری نشود
به لب تشنه ی تو آب گوارا نرسید
مقتلت گر چه به جان سوزی صحرا نشود
پسر ضامن آهو، تو جوان مرگ شدی
مثل تو هیچ کسی وارث زهرا نشود
جگر سوخته از زهر تو را طعنه زدند
جگر سوخته با خنده مداوا نشود
قدرت زهر چه بوده که ز پایت انداخت
گفت با خنده دگر ابن رضا پا نشود
جان فدای پسرت حضرت هادی که سه روز
دید تشییع تن خسته مهیا نشود
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
لب می زند که مادر خود را صدا کند
یا حق واژه ی جگرم را ادا کند
او ناله می زند جگرم سوخت هیچ کس
گویا قرار نیست به او اعتنا کند
می خندد امّ فضل به همراه عده ای
تا خون به قلب حضرت ابن الرضا کند
یک ظرف آب ریخت روی زمین پیش او
نگذاشت تا کسی به لبش آشنا کند
در حجره دست و پا زدنش یک بهانه بود
تا روضه ای برای خودش دست و پا کند
می خواست با خیال غم جد بی کفن
آن حجره ی ستم زده را کربلا کند
وای از دقایقی که به گودال یک نفر
بالای سر رسید که سر را جدا کند
باید عقیله بعد برادر در آن میان
فکری به حال سوختن بچه ها کند
حالا غروب یک نفس افتد به خواهری
لب می زند که مادر خود را صدا کند
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
هستند کریمان دو عالم سرخوانت
یکبار نخورده است گره کیسه ی نانت
اصلا حرم شاه خراسان حرم توست
هرصحن که گشتیم در آن بود نشانت
انگار که گهواره تو عرش زمین بود
وقتی پدر پیر تو می داد تکانت
تکبیر تو از داخل گهواره رسیده است
هستم اگر امروز مسلمان اذانت
یکبار پدر گفتن تو گر نمی ارزید
صد بار نمی رفت به قربان زبانت!
از چشم پدر دور مشو – گرگ زیاد است
بر این پدرت حق بده باشد نگرانت
در راه مبادا قدمت خار ببیند
آن صورت چون برگ تو آزار ببیند
یک روز می آید که می افتد بدن تو
لب تشنه بمانی و بخشکد چمن تو
یک روز می آید که می افتی و کنیزان
در خانه برقصند کنار بدن تو
ای یوسف زهرا - دل یعقوب فدای ...
آن لحظه ی خاکی شدن پیرهن تو
هرچند کلام تو در آواز شود گم
اما نزند هیچ کسی بر دهن تو
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
میان حجره غریبانه دست و پا میزد
همانکه ناله  اوشعله تاخدامیزد
میان اشهد خود گاه یا رضا میگفت
و گاه مادر مظلومه را صدا میزد
تمام حاجت او انتقام سیلی بود...
....از آن که مادرشان را به کوچه ها میزد
صدای ناله ی او: آه سوختم ،جگرم
شراره ها به دل حضرت رضا میزد
صدای هلهله و تشنگی و کاسه آب
گریز روضه او را به کربلا میزد
دلش گرفت برای کسی که در گودال
عدو به پیکر او نیزه بی هوا میزد
همین که چشم به هم میگذاشت او می دید
که روی نیزه سر شیر خواره را میزد
همان کسی که سر شاه را جدا کرده
سه ساله را طرفی برده و جدا میزد
برای اینکه نبیند دوباره این ها را
میان حجره غریبانه دست و پا میزد
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
دل من را چه مبتلا کرده
جلوه هایی که دم به دم داری
حضرت عشق! حضرت باران!
در دل خسته ام حرم داری
 
در هوای زیارت حرمت
در به در می شویم مثل نسیم
السلام علیک یابن رئوف
السلام علیک یابن کریم
 
دل به آفاق جود می بندد
هر کسی آمد و اسیرت شد
در جوانی دل شکسته‌ی ما
سرو قامت خمیده پیرت شد
 
از نگاهت مراد می گیرم
شده قلبم مرید چشمانت
شاهد لحظه های دلتنگی!
دل تنگم شهید چشمانت
 
جان من! بین خانه‌ی خود هم
به خدا آنقدر غریبی که
غربتت را کسی نمی فهمد
تویی و قلب بی شکیبی که ...
 
قفس غربت و دلی مجروح
پر و بال پرنده می ریزد
گریه می باری و کنارت باز
ام فضل است خنده می ریزد
 
سر به دیوار بی کسی داری
در غروب غریب فاصله ها
گم شده ناله های بی رمقت
در هیاهوی شوم هلهله ها
 
دگر آقا تو خوب می دانی
ناله‌ی بی جواب یعنی چه
التماس نگاه لب تشنه
ندبه‌ی آب آب یعنی چه
 
به فدای کبوترانی که
دست در دست آسمان دادند
بال در بال ، گریه در گریه
به تنی خسته سایه بان دادند
 
حجره ات کربلا شده آقا
گریه های من اختیاری نیست
جای شکرش هنوز هم باقیست
در کنار تو نیزه داری نیست
 
غرق در خاک و خون رها مانده
بین گودال پیکر خورشید
خواهری خسته بوسه می گیرد
از گلوی مطهر خورشید
 
سر قرآن که رفت بر نیزه
آسمان غرق در تلاطم شد
در هجوم سپاه سر نیزه
آیه های مقطعه گم شد
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
مرهم حریف زخم زبان ها نمی شود
اصلاً جگر که سوخت مداوا نمی شود
گریه مکن بهانه به دست کسی مده
با گریه هات هیچ مدارا نمی شود
خسته مکن گلوی خودت را برای آب
با آب گفتن تو کسی پا نمی شود
این قدر پیش پای کنیزان به خود مپیچ
با دست و پا زدن گره ات وا نمی شود
گیسو مکش به خاک دلی زیر و رو شود
در این اتاق عاطفه پیدا نمی شود
باور کنم به در نگرفته است صورتت؟!...
این جای تنگ و ... این قد و بالا... نمی شود
با ضرب دست و پا زدنت طشت می زنند
جز هلهله -  جواب - مهیا نمی شود
با غربتی که هست تو غارت نمی شوی
نیزه به جای جایِ تنت جا نمی شود
خوبی پشت بام همین است ای غریب
پای کسی به سینه ی تو وا نمی شود...!
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
وقت دریا شدن و موسم باران شده است
روضه ات شکر دوباره به من احسان شده است
هر کسی گریه کند غربت بی مثل تو را
هم نفس با نفس شاه خراسان شده است
من بمیرم که به جان دادن تو می خندند
اثر زهر به جسمت چو نمایان شده است
یک طرف زهر هلاهل طرفی هلهله ها
چقدر برجگرت زخم، فراوان شده است
سهم آب تو زمین خورد؛ لبت خورد ترک
آب از خشکی لب های تو گریان شده است
تا سر بام کشیدند تنت را به زمین
بی سبب نیست که گیسوت پریشان شده است
شکر گیسوی تو را پنجۀ دشمن نکشید
دشمنت پیرهن کهنه ات از تن نکشید
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
یارب از کینۀ همسر جگرم می سوزد
من از این یار ستمگر جگرم می سوزد
دیده پر اشک لبم خشک و رخم بر روی خاک
سینه ام گشته پر آذر جگرم می سوزد
همچو مرغی که پرش سوخته از آتش زهر
کنج حجره زده پر پر جگرم می سوزد
بر روی خاک زمین پا نکشم پس چه کنم
که منِ تشنه لب، آخر جگرم می سوزد
شرر زهرِ جفایش فراموشم شد
چون ز شادیش فزونتر جگرم می سوزد
به جوانی نه، که از دورۀ طفلی به خدا
از غم و غصۀ دیگر جگرم می سوزد
خود جوانمرگ رضایم ولی در دم مرگ
به جوانمرگی مادر، جگرم می سوزد
یاد آن کوچه و آن سیلی و آن روی کبود
آیدم تا که به خاطر، جگرم می سوزد
یاد آن لحظه که گم کرد رهِ خانۀ خود
به پریشانی مادر جگرم می سوزد
مادرم نقش زمین گشت علی آه کشید
من ز سوز دل حیدر جگرم می سوزد
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
در میان حجره یارب کیست غوغا مى ‏کند
شکوه زیر لب ز بى رحمىِ دنیا مى‏ کند
ز آتش زهر جفا چون شعله مى‏ پیچد به خود
دود آهش روز را چون شام یلدا مى ‏کند
خاک عالم بر سرم گویى جواد ابن الرضاست
کز عطش مى ‏سوزد و خون، قلب زهرا مى ‏کند
آب را مى‏ریزد آن بیدادگر روى زمین
هر چه آب آن تشنه لب از او تمنا مى‏ کند
در سنین نوجوانى همچو زهرا مادرش
جان شیرین را به راه دوست اهدا مى‏ کند
تا بپرسد حال آن پهلو شکسته در جنان
از پى دیدار او خود را مهیا مى‏ کند
تشنه لب با قلب سوزان جان به جانان مى ‏دهد
قاتلش جان دادن او را تماشا مى‏ کند
شد دل (ژولیده) خون از داغ جان فرساى او
کز غمش اشعار او خون در دل ما مى ‏کند
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
این گونه آه مکش جوابت نمی دهند
حرف از عطش مزن که آبت نمی دهند
در بین هلهله ها ای عزیز من
پاسخ به درد و پیچ و تابت نمی دهند
چشم انتظار لطف کنیزان خود مباش
مرهم برای قلب کبابت نمی دهند
دنیا نه جای توست، به عرش خدا برو
آن جا ملائکه عذابت نمی دهند
وقتی کبوتران خدا سایه گسترند
هرگز به دست آفتابت نمی دهند
می خواستند مثل حسین خون جگر شوی
پایان اگر به التهابت نمی دهند
یک روز هم حسین صدا زد که اصغرم
حرف از عطش مزن که آبت نمی دهند...
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@


عاشق جوادالائمه عاشق ولایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.